خانم فولکمان الگویی برای سبک زندگی متعالی انسان نبود؟ همیشه فقط از هنر و هنرمندها حرف میزد، میرفت نمایشگاه و موزه و کنسرت، بابت موضوعاتی مثل سبک و فضا در آثار هنری حرصوجوش میخورد، حتی وقتی که پولیور دِکُلتِه تنش بود، خب در مورد او مطمئناً این نمیتوانست نشانۀ اعتقاد به لذتِ صرف باشد، احتمالاً این نشانۀ نوعی وارستگی متعالی از تن و وسوسههایش بود، نشانهای که البته هانس هنوز نمیدانست چطور از آن تقدیر کند، چون هنوز درکش نمیکرد، چون فقط تن را میدید نه آزادی یا هر چیز دیگری که منظور بود. اگر هم خانم فولکمان به شوهرش خیانت میکرد ــ اصلاً اینجا «خیانت » کلمۀ درستی بود؟ حتماً شوهرش در جریان بود، حتماً این فقط طرز بیان عقبماندۀ آنه بود ــ ، موردِ خیانتش، یا به عبارت بهتر، موردِ جایگزینش آدمهای معمولی نبودند، بلکه مردهایی بودند با دلمشغولیهای ممتاز، که در نتیجه نمیتوانست صرفاً به خاطر خوشگذرانی باشد، بلکه به خاطر ایجاد احوالاتی متعالیتر بود که هنوز هانس آنها را درک نمیکرد.