جستجو
منو بستن

محصولات با برچسب 'صنم'

نمایش به عنوان گرید لیست
مرتب سازی بر اساس
نمایش در هر صفحه
تصویر از صنم

صنم

35,000 تومان
آتش انتقام در من شعله می‌کشید و کینۀ رضی و دارودسته‌اش تو قلبم می‌جوشید. مثل کسی که زندگی‌اش را تو کیسه‌ای گذاشته و کف قبرستان چال کرده باشند، آمده بودم دنبال سهمم از این دنیای لعنتی؛ سهمی که هیچ‌کس برایم قائل نشد و دنیایی که هر روز برایم تنگ می‌شد و تنگ‌تر. قلبم دنگ‌دنگ به قفس سینه‌ام می‌کوبید. هق‌هقم را خفه ‌کردم و آرام کنار دیوار خشتی سُر خوردم و نشستم. اینجا برایم غریبه بود؛ کهنه‌قبرستانی پای دامنه کوه که سال تا سال رنگ آدمیزاد به خودش نمی‌دید. صدای رخ‌رخ بیل و تق‌تق کلنگ که به صورت زمین زخمه می‌زد، به تن کوه می‌خورد و انعکاسش خوف به جانم می‌انداخت. توی تاریکی نیمه‌شب چیزی دیده نمی‌شد جز سایه‌های سیاه. ضجه‌هایم باید خفه می‌شد. این ‌را با من شرط کردند تا راضی به ماندنم شدند. دو گوشۀ روسری‌ام را چپاندم تو دهانم، خیره به تقلایشان. اشک‌هایم چهار رج می‌آمد. باد خاک را بلند کرده، قبرستان یک‌سر به گَرد نشسته بود. چمباتمه زدم پای ستون طاقی که قبر کهنه‌ای را در پناهش داشت. این را هم با من شرط کرده بودند که آنجا بمانم و قدم از قدم برندارم؛ ولی مگر می‌توانستم؟ تا چشمم به کیسۀ سفید غرق خونی که از دل گودال بیرون آمد افتاد، قول‌وقرار که هیچ، دنیا برایم تمام شد. خواب بودم یا تمام این‌ها داشت تو بیداری اتفاق می‌افتاد؟ ضجه زدم و به سمتشان دویدم. هنوز نرسیده بودم، یکی که نفهمیدم کی بود، یک طرف جنازه‌ای که تو دستش بود را زمین انداخت. به سمتم دوید و ضجه‌هایم را پشت دست‌هایش خفه کرد.