جستجو
منو بستن

شناخت سینما

تولید کننده: بیدگل
شناخت سینما درباره اینکه فیلم‌ها چگونه به واسطه شبکه‌ای واحد از تکنیک‌ها و نظام‌های زبانی با مخاطب ارتباط برقرار می‌کنند و به بیان و انتقال معنی می‌پردازند، دیدگاه‌های ارزشمندی ارائه‌ می‌دهد. کتاب شناخت سینما با تمرکز بر عنصرهای کلیدی فیلم‌سازی، مثل فیلم‌بردای، میزانسن، حرکت، تدوین، صدا، بازیگری، انتخاب بازیگر و فیلمنامه‌نویسی، به روشی جذاب، همه‌فهم و گه‌گاه آمیخته به طنز، هنرآموزان را درگیر زبان شگفت‌انگیز فیلم می‌کند و به آنها یاری می‌رساند تا درک خود را در این باره که چرا و چگونه تماشاگران به فیلم‌های مختلف واکنش نشان می‌دهند ارتقا بخشند.
قابلیت دسترسی: ناموجود
65,000 تومان
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

نقطهٔ دید

نقطهٔ دید در داستان ادبی از آن راوی‌ای است که داستان از چشم او دیده می‌شود. بدین معنا که ایده‌ها و رویدادها از غربال شعور (یا آگاهی) و زبان گویندهٔ داستان می‌گذرد. او ممکن است که خودش در ماجرا (اکسیون) شرکت داشته یا نداشته باشد، و همچنین ممکن است که برای خواننده، راهنمای قابل‌اعتمادی باشد یا نباشد. چهار گونهٔ اساسی از انواع نقطهٔ دید در داستان‌سرایی وجود دارد: نقطهٔ دید اول شخص، نقطهٔ دید دانای کل، نقطهٔ دید سوم  شخص، و نقطهٔ دید عینی یا بی‌طرف. در سینما، نقطهٔ دید به اندازهٔ ادبیات دقیق نیست، زیرا، اگرچه از هر چهار نوع نقطهٔ دید نمونه‌هایی سینمایی وجود دارد، گرایش طبیعی در فیلم‌های سینمایی به‌سوی داستان‌گویی «دانای کل» است.

راوی اول  شخص، داستان خودش را می‌گوید. در برخی موارد، او ناظر عینی یا بی‌طرفی است که برای ربط  دادن رویدادها به همدیگر قابل اعتماد است. «نیک کاراوی»‌ در گتسبی بزرگ۴۵۱ نوشتهٔ فیتزجرالد نمونهٔ خوبی از این‌گونه راوی است. گونهٔ دیگری از راوی اول  شخص به  گونه‌ای ذهنی در ماجرای اصلی درگیر است، و نمی‌توان به تمامی به او استناد کرد. مثلا هاک نوجوان در هاکلبری فین تمام رویدادها را آن‌گونه که خودش از سر گذرانده به‌هم مربوط می‌کند و آشکارا نمی‌تواند همهٔ آگاهی‌های موردنیاز خواننده را که خودش هم ندارد، تأمین کند. نویسندهٔ داستان در صورت به‌کارگیری این نوع از راوی اول  شخص، باید به  گونه‌ای به خواننده‌اش مجال آگاهی از حقیقت امر را بدهد بدون اینکه موجه‌نمایی راوی‌اش را از بین ببرد یا مخدوش کند. عموماً در این مورد، راه‌حل نویسنده چنین است که سرنخ‌هایی به خواننده می‌دهد تا او بتواند نگرش روشن‌تری از راوی به رویدادها داشته باشد. مثلا هنگامی که هاک با شور و حرارت از شکوه یک سیرک و «شیرین‌کاری‌های جالب» بازیگرانش تعریف می‌کند، خوانندهٔ هوشمند در آن سوی حرف‌ها و برداشت‌های هاک بازیگرانی ژنده‌پوش با نمایش‌هایی بی‌مقدار را می‌بیند.

بسیاری از فیلم‌ها از تکنیک‌های روایتی اول  شخص فقط به  گونه‌ای لحظه‌ای در اینجا و آنجا استفاده می‌کنند. معادل سینمایی «صدای» راوی ادبی، «چشم» دوربین است و این تفاوت از اهمیت برخوردار است. فاصلهٔ میان راوی و خواننده در داستان ادبی واضح است: مثل این است که خواننده دارد به داستانی که دوستش تعریف می‌کند گوش می‌دهد. ولی در سینما، تماشاگر با عدسی دوربین هم‌ذات‌پنداری می‌کند و در  نتیجه با راوی قاطی می‌شود. برای دستیابی به روایت اول  شخص در سینما، دوربین باید تمامی ماجرا را از چشم یکی از شخصیت‌های فیلم ببیند، که اساساً سبب خواهد شد تا تماشاگر بدل به «قهرمان فیلم» شود.

رابرت مونتگومری در بانوی دریاچه (۱۹۴۷) کوشش کرد تا از دوربین اول  شخص در سراسر فیلم استفاده کند. تجربه‌ای جالب و نوین بود ولی به دلایل گوناگون منجر به شکست است. اولا فیلمساز ناچار از کارهای بیهوده‌ای شده بود. اشارهٔ شخصیت‌ها به دوربین چندان مسئلهٔ مهمی نبود، زیرا نماهای نقطه‌نظر در بیشتر فیلم‌ها رایج است، بلکه کنش‌هایی در فیلم بود که این شگرد طی آنها به‌سادگی ناکام می‌ماند. مثلا هنگامی که دختر به‌سوی قهرمان می‌رفت تا او را ببوسد ناچار بود که زیرچشمی به‌سوی دوربین بیاید و بخواهد تا آن را در آغوش کشد، در  نتیجه صورتش به عدسی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. به همین صورت، وقتی که قهرمان درگیر مشت‌زنی می‌شد، ضدقهرمان عملا ناچار از حمله به دوربین بود، و آن‌گاه که ضربه‌ای حوالهٔ «راوی» می‌کرد، تصویر خودش دچار لرزه می‌شد!

0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*