وقتی نسل ما بچه بود، کانادا برایش بیشتر از یک نوشابهی پرتقالی خوشمزه بود که با وقوع انقلاب دیگر پیدا نمیشد. ما کانادا را کمتر به عنوان یک کشور مهم و مستقل میشناختیم. من اما وضعیتم فرق میکرد. پدرم یک پسردایی داشت که چند سال قبل از به دنیا آمدن من رفته بود به مونترال و آنجا پزشک شده بود. من هیچوقت او را ندیدم اما هر از چند وقتی یک نامه توی حیاط خانهمان می افتاد که رویش یک تمبر زیبا بود. در ذهن من کانادا سرزمین تمبرهای زیبا بود. آن ها را از روی پاکت نامه میکندم و توی آلبوم تمبر میگذاشتم و میشد مایهی پز دادن به دوستان و هم کلاسها. من تنها کسی بودم که توی آلبوم تمبرم تمبرهای کانادایی داشتم. سالها گذشت و ما همپای تاریخ پیش آمدیم. انقلاب شد، جنگ شد، جنگ تمام شد و حالا وقت آن بود که جهان را بیشتر بشناسیم. کانادا آرام آرام در اطلاعات تاریخی و جغرافیایی ما وارد شد و آرام آرام مقصدی شد برای ایرانیانی که شرایط زندگی در کشورشان را بر نمیتافتند و به دنبال جایی برای یک زندگی جدید بودند. کانادا از اواسط دههی هفتاد برای خیلی از جوانهای آن دوره یک نقطهی خاص شد. نقطهای در دورترین جا از خانه که هم «دلتنگی» میآورد و هم در عین حال «امنیت». کانادا کشور جدیدی بود با قوانین خاص و با وجود سرمای زیادش که برای ایرانیها قابل تحمل نبود، میتوانست یک رفاه نسبی برای آن ها فراهم آورد...
همه ی ویژگی های شخصیت جذاب و وقایع زندگی پر شور و سودای کافکا در یادداشت های روزانه ای که از او بر جای مانده بازتاب یافته است . او در این یادداشت ها که بخش اصلی زندگی اش از 1910 تا 1923 را در بر می گیرد ، بسیاری از اندیشه های ادبی، قطعات کوتاه نمایشی ، رویاها و کابوس ها آغاز یا بخش هایی از داستان ها و رمان هایش را آورده و حوادث کوچک و بزرگ زندگی اش را گاه با طنزی سبکبارانه گاه با شرحی دقیق و تکان دهنده به ثبت رسانده است . آن چه بیش از هر چیز در این یادداشت ها به چشم می خورد حساسیت عمیق او در مشاهده ی زندگی و شرح شگفت انگیز لحظه های زود گذری است که جز برای نویسنده ای توانمند دست نیافتنی می نماید . خود او در یکی از یادداشت هایش گفته است :«آن چه نوشته نشده است جلوی چشم های آدم جولان می دهد » و این یادداشت ها نشان می دهد که او هر آن چه را که جلوی چشمش می آمد یا از سرش می گذشت با چه ظرافت و پشتکار کم نظیری روی کاغذ آورده است.
کتاب «سنپترزبورگ موزیکانچی دارد» نوشتهی «علیاکبر شيروانی» سال 1396 منتشر شد. این کتاب روایت مسافران قاجاری از شهر سنپترزبورگ روسیه است. در زمان قاجار سفر درباریان و افراد طبقهی بالای جامعه به کشورهای مختلف ازجمله اروپا رواج پیدا کرد. در این دوران به دلیل رونق حملونقل سفر به شهرهای دور آسانتر از قبل شد و افراد زیادی به کشورهای مختلف سفر کردند و بافرهنگ و زبان جدید آشنا شدند. این سفرها افکار و عقاید ایرانیان را بسیار تغییر داد و آنها را با جهانی دیگر آشنا کرد. «علیاکبر شيروانی» نویسندهی جوان ایرانی براساس سفرنامههای دوران قاجار مجموعهی «تماشای شهر» را به نگارش درآورده است که شامل پنج کتاب «سنپترزبورگ موزیکانچی دارد»، «پاریس از دور نمایان شد»، «بمبئی رقص الوان است»، «قهوهی استانبول نیکو میسوزد» و «آسمان لندن زیاده میبارد» است. هر کدام از این آثار روایت مسافران دوران قاجار از یک کشور است که خواندن آنها بسیار دلنشین است. «علیاکبر شيروانی» در رابطه بااهمیت سفرنامه گفته است: «مسافر میلی غریب دارد که صدای شهرهای دیگر را به گوش دیگران برساند. تمامی تجربهی نابی که از شنیدن موسیقی، حتی بدآهنگ شهرهای دیگر برای مسافر بهدستآمده قابلانتقال نیست، اما تلاش برای انتقالش پیدایش سفرنامه را رقم زد.»
مارک دو پلو (سفرنامه ها و عکس ها) نویسنده: منصور ضابطيان نشر : مثلث
مارکدوپلو مجموعهای جدیدتر است از سفرهایی که در دو سال اخیر رفتهام. سفرهایی به اینسوی و آنسوی جهان که نمیدانم هدف واقعیاش چه بوده و چیست. اما این را میدانم که با سفر، مفهوم لذت از جهان هستی را بیشتر دریافتهام و احساس خوشبختی بیشتری کردهام. این احساس خوشبختی بهواسطهی بخش خوشگذرانهی سفر نیست که در حضر هم میتوان خوش گذراند، اما احساس خوشبختی نکرد. این احساس تنها با تجربهی سبک زندگی مردم جهان است که پدید آمد.