شاهنامه فردوسی به کوشش مهدی قریب جمع آوری گردیده و ویرایش متن بر اساس ده نسخه از قدیمی ترین دست نوشته های شناخته شدۀ شاهنامه در جهان و مقابله با متن شاهنامه های ویراست اول و دوم مسکو و نسخۀ شاهنامۀ جلال خالقی مطلق بوده است. متن مصحح پیش رو چون فاقد تفصیل نسخه بدل ها و توضیحات ضروری در چندی و چونی شیوه استدلالی کار تصحیح است، لابد متن علمی و انتقادی به مفهوم دقیق آن نیست. لیکن این شاهنامه فردوسی در قیاس با شاهنامه های چاپی معتبر موجود، واجد یک ویژگی است، چرا که مصحح افزون بر این که متن قدیم ترین نسخۀ شاهنامه-موزۀ بریتانیا متقدم بر ۶۷۵هـ را به عنوان نسخۀ اساس با اقدم و اصح نسخ دیگر مقابله و تصحیح کرده، از متون مصحح چاپی شاهنامه نیز که حاصل سه نحلۀ شاخص شاهنامه شناسی در ایران و انیران طی نیم قرن اخیر بوده سود جسته است. این متن در نسبت با متون مصحح موجود واجد یک ویژگی است و آن آمدن شکل بهبود یافته و به ظاهر سالم بسیاری از واژگان، ترتیب و ساختار برخی بیت ها و اصطلاحاتی است که همۀ شاهنامه های چاپی موجود، هر یک به نوعی اشکالی مغلوط، مبهم و یا مصحف از آنها ارائه داده اند.
شهید شاهآبادی، یک شخصیت منحصر به فرد و عالمی بود که زبان، ریاضیات، فقه و.... میدانست و زبان صریح و روشنی داشت. تحقیق و پژوهش کتاب برای نویسنده چهار سال زمان برده است و او حدود دو هزار صفحه مصاحبه با دوستان، آشنایان و نزدیکان شهید انجام شده بوده را مطالعه کرده است. همچنین اسناد بسیاری از شهید، کتابهای درسی ایشان، سخنرانیها، کتابهای چاپ شده در خصوص شهید و .... وجود داشته که با کنار هم گذاشتن همه این منابع اطلاعات کامل شد و شروع به نوشتن کرده است. این کتاب نگاهی عاشقانه و زبانی شاعرانه دارد.
زهرا اخلاقی در کتاب ما راهزن نیستیم، شرح سفر اجباری امام رضا (ع) از مدینه به سمت خراسان را نوشته است. کتاب شامل داستانهای بهم پیوستهای است و هرکدام راوی متفاوتی از دیگری دارند. گاهی آفتاب روایت میکند و گاهی باد سخن میگوید. این اثر یکی از آثاری است که از دل کارگاه داستاننویسی ضامن آهو به مدیریت مریم بصیری بیرون آمده است و به بیان مفاهیمی دینی برای کودکان و نوجوانان میپردازد.
آتش انتقام در من شعله میکشید و کینۀ رضی و دارودستهاش تو قلبم میجوشید. مثل کسی که زندگیاش را تو کیسهای گذاشته و کف قبرستان چال کرده باشند، آمده بودم دنبال سهمم از این دنیای لعنتی؛ سهمی که هیچکس برایم قائل نشد و دنیایی که هر روز برایم تنگ میشد و تنگتر. قلبم دنگدنگ به قفس سینهام میکوبید. هقهقم را خفه کردم و آرام کنار دیوار خشتی سُر خوردم و نشستم. اینجا برایم غریبه بود؛ کهنهقبرستانی پای دامنه کوه که سال تا سال رنگ آدمیزاد به خودش نمیدید. صدای رخرخ بیل و تقتق کلنگ که به صورت زمین زخمه میزد، به تن کوه میخورد و انعکاسش خوف به جانم میانداخت. توی تاریکی نیمهشب چیزی دیده نمیشد جز سایههای سیاه. ضجههایم باید خفه میشد. این را با من شرط کردند تا راضی به ماندنم شدند. دو گوشۀ روسریام را چپاندم تو دهانم، خیره به تقلایشان. اشکهایم چهار رج میآمد. باد خاک را بلند کرده، قبرستان یکسر به گَرد نشسته بود. چمباتمه زدم پای ستون طاقی که قبر کهنهای را در پناهش داشت. این را هم با من شرط کرده بودند که آنجا بمانم و قدم از قدم برندارم؛ ولی مگر میتوانستم؟ تا چشمم به کیسۀ سفید غرق خونی که از دل گودال بیرون آمد افتاد، قولوقرار که هیچ، دنیا برایم تمام شد. خواب بودم یا تمام اینها داشت تو بیداری اتفاق میافتاد؟ ضجه زدم و به سمتشان دویدم. هنوز نرسیده بودم، یکی که نفهمیدم کی بود، یک طرف جنازهای که تو دستش بود را زمین انداخت. به سمتم دوید و ضجههایم را پشت دستهایش خفه کرد.
کتاب پناه نوشته الهام تیموری است. این کتاب روایت پناه دختری است که به خیال خودش به آزادی پناه برده است اما اتفاقات به او نشان میدهد آرامش طور دیگری رقم میخورد و باید به پناه واقعی برگردد. پناه از دین و خدا دور شده است و واقعیت زندگی را گم کرده است. این کتاب روایت پیدا کردن مسیر خوشبختی و آرامش است.
رها دختر جوانی است که قرار است در یک نمایش نقشی را بازی کند همه چیز در ابتدا به نظرش عادی میآید و در مسیر تلاش برای ایفای نقش در یک نمایش حرفهای، توجهش معطوف به راه و روش زندگی مادر امام زمان (عج) میشود این شناخت زندگی او را تغییر میدهد.