کتاب عابر هوایی نوشته اوژن یونسکو است که با ترجمه سحر داودی منتشر شده است. اوژن یونسکو متولد ۲۶ نوامبر ۱۹۰۹ – درگذشته ۲۸ مارس ۱۹۹۴ نمایشنامهنویس و نویسنده فرانسوی با اصلیت رومانیایی بود. او را بارزترین نماینده تئاتر آوانگارد فرانسه مینامند. اکثر خوانندان ایرانی این نمایشنامه نویس را با نمایشنامه کرگدن و ترجمه جلال آلاحمد میشناسند. مجموعهنمایشنامههای بیدگل، مجموعهای منحصربهفرد از نمایشنامههایی است که تابهحال به فارسی ترجمه نشدهاند و یا ترجمهٔ مجددی از نمایشنامههایی خواهد بود که از هر جهت لزوم ترجمهٔ مجدد آنها حس میگردد. این مجموعه تاحدامکان میکوشد تا تأکید خود را بهجای ادبیات متن نمایشی، بر ویژگی اجرایی آن بگذارد و بدینترتیب به نیازهای اجرایی متون نمایشی پاسخ گوید.
این نمایشنامهی سه پردهای، دربارهی مردمیست که ناگهان به کرگدن استحاله پیدا میکنند. در این میان تنها شخصیتی به نام برانژه است که در برابر این مسخِ مهیب مقاومت میکند. او شاهد این است که دوستان و عزیزانش یکی پس از دیگری به حیوانی شاخدار تبدیل میشوند، و این تغییر را همچون سعادتی بزرگ میپذیرند. اما برانژه خواهان انسان باقی ماندن است، حتی اگر مجبور به پرداخت بهایی گزاف باشد...
بداههگویی آلما، مکبت. اوژن یونسکو، این منتقد همیشگی جهان مدرن، طنّاز و سرخوش، در عین خشم، خمودگی و عسرت، با شخصیتی عموما دمدمیمزاج و نامحترم، یکی از آن نوابغیست که فرانسوی نبود ولی هرآنچه از نبوغ و هنر نویسندگیاش برجا مانده ماحصل اندیشیدن و نوشتن به فرانسویست. نمایشنامهنویس بزرگ همهی دورانها با اینکه شخصا چندان شوخ نبود، ولی متنهایش سرتاسر شوخیست تا سرحدات بلاهت! کتاب «مکبت/بداههگویی آلما» مجموعهی دو نمایشنامهی یونسکوست که اولی یک پارودی نهیلیستی و آوانگارد از مکبث شکسپیر است و دومی نمایشنامهای با حضور خود نویسنده در نقش اصلی! مکبت یونسکو مکبثیست که یک نقطهی «ث»اش افتاده و کلیت متن هم به همین سادگی و البته مسخرگیست که اگر دقیق بنگریم، در لایههای متن تفاوت چندانی با منبع اقتباس ندارد، جز حجم قابل توجهی توجه بیشتر به حماقت و بلاهت مردان و زنان نشسته بر سریر قدرت! بداههگویی آلما هم داستان یونسکوی نشسته به نوشتن است و سه منتقد که اصرار دارند چگونه نوشتن را به نویسنده یاد بدهند! متنی نمایشی که حماقت بسیاری از شبهمنتقدان را به خوبی نشان میدهد و البته که تنفر عجیب شخص یونسکو را هم به مسئلهی نقد روشن میکند که با چیرهدستیاش به نمایشنامهای درجه یک تبدیل شده، بدون آنکه حماقت شخصی یونسکو در تنفرش از نقد و منتقدان چندان هویدا باشد!
پادشاه قرار است پس از سالیان زیاد فرمان روایی بمیرد همسر اولش مارگریت به او می گوید مرگ ناگزیر است و باید دل بکند و همسر دومش ماری سعی می کند با عشق به او نیرو بدهد و جلوی این مرگ و جدایی را بگیرد .