«بیلی باتگیت» نام رمانی از ای. ال. دکتروف است که در سال ۱۹۸۹ توسط راندوم هاوس منتشر شد. این رمان برنده جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا و جایزه پن/فاکنر برای داستان در سال ۱۹۹۰ شد. بیلی باتگیت همچنین نامزد دریافت جایزه ادبی پولیتزر بود. داستان از زبان اول شخص پسر نوجوان ۱۵ سالهای روایت میشود که وارد یک باند گانگستری میشود و پیشرفت هم میکند.
کتاب «سبلیات» به سرنوشت «عم قاسم» و دیدن جنگ از دیدگاه او اختصاص دارد. او که به همراه همسر، فرزندان و نوه هایش در سبیلیات زندگی می کند، به دستور ارتش عراق مجبور به ترک وطن و فرار به مناطق امن اطراف نجف شد.
کتاب میدل مارچ، رمانی است نوشته ی نویسنده ی انگلیسی، جورج الیوت که برای اولین بار در سال 1871 به انتشار رسید. در مرکز داستان، شخصیتی روشن فکر و آرمان گرا به نام دوروتیا بروک قرار دارد که از بسیاری جهات، همانند و یادآور خود نویسنده است. اما دقیقا همان ویژگی هایی که دوروتیا را از جامعه ی مادی گرا و متخاصم پیرامونش متمایز می سازد، این شخصیت را وارد ازدواجی کابوس وار با مردی می کند که در ابتدا فکر می کرد نیمه ی گمشده ی اوست. در داستانی موازی، دکتری جوان و همان قدر آرمان گرا به نام ترتیوس لیدگیت، عاشق دختری زیبا اما خودبین و سطحی به نام روزاموند وینسی می شود و با ازدواج با او، خود را به ورطه ی نابودی می کشاند. جورج الیوت در این کتاب از مجموعه ای از شخصیت هایی استفاده کرده که هر کدام، نماینده ی قشری از جامعه-از کارگران و مغازه داران گرفته تا طبقه ی متوسط در حال شکوفایی و ثروتمندان-هستند. این شخصیت ها در کنار هم، تصویری فوق العاده باجزئیات و دقیق از زندگی در انگلیس در دهه ی 1830 به مخاطب ارائه می کنند. کتاب میدل مارچ با کنایه ها و بینش های روانشناسانه ی فوق العاده مدرن و امروزی خود، در شکل گیری جریان ادبی واقع گرا در قرن بیستم، نقشی اساسی و تعیین کننده ایفا کرده است.
«برف سیاه» میخائیل بولگاکف (۱۸۹۱-۱۹۴۰)، ۲۵ سال پس از مرگ او در شمارهی ماه آگوست ۱۹۶۵ مجلهی ادبی نوویمیر، در شوروی با نام رمان تئاتری چاپ شد. بولگاکف این اثر ناتمام را در ۱۹۳۰ نوشت و آن را در کشوی میزش بایگانی کرد. برف سیاه نوشتهای سراپا طنز، نیشدار و کاریکاتوری است از تئاتر هنر مسکو به سرپرستی کنستانتین استلانیسلاوسکی و نمیروویچ دانچنکو. خوانندهای که به جریانهای هنری آن روزهای مسکو آگاه است. در خلال این زمان جابهجا به شخصیتهای واقعی و وقایع مستند برمیخوریم. اما آنچه که کاملاً آشکار است این نوشته نه به قصد وقایع و نه توضیح یک یا چند واقعه پدید آمده است. بولگاکف خشم و انزجارش را از مجموعهی نابسامانیها و بیعدالتیها و کارشکنیهای جزماندیشان و حسودان که در تمامی عمر هنری خود مدام با آن روبهرو بود، چون آتش و مادهی مذاب از سینهی پُردردش بر کاغذ میریزد. گاه این آتش چنان ویرانگر است که حتا نزدیکترین دوست او، یعنی استانیسلاوسکی، را که سالها در تئاتر هنر مسکو با او همکاری داشت، به آتش میکشد. بخشی از اثر: رمان از شبی شروع میشد که بر اثر کابوسی از خواب بیدار شدم. خواب شهر زادگاهم را میدیدم، زمستان بود و برف و جنگلهای داخلی... در خواب دیدم که کولاکی بیصدا همهجا را گرفته، بعد پیانوی بزرگی را دیدم که عدهای دورش حلقه زدهاند. بدجوری احساس تنهایی کردم، دلم سخت به حال خودم سوخت، و غرق اشک از خواب بیدار شدم. چراغ را روشن کردم، لامپی کوچک و گردگرفته فقرم را به تماشا میگذاشت: دواتی کمبها و کوچک و بیقواره، چند جلد کتاب، و تلی روزنامهی کهنه. پهلوی چپم از فنر شکسته درد گرفته و ترس وجودم را تسخیر کرده بود. احساس کردم در حال مرگم. احساس وحشتناک ترس از مرگ چنان بر من سنگینی میکرد که نالهی بلندی کردم و با دستپاچگی نگاهی به دوروبرم انداختم تا دستاویزی، وسیلهای دفاعی، در برابر مرگ پیدا کنم و یافتمش. گربه، که پیشتر از اتاق بیرونش کرده بودم، میومیو میکرد. حیوان دلنگران بود. چند دقیقه بعد روی روزنامههایم نشسته بود و با چشمان گردش نگاهم میکرد و میپرسید؛ چه شده؟ این گربهی دودی خاکستری نزار دلواپس من بود...
امین معلوف، نویسنده لبنانیتبار فرانسوی، بدون اینکه به ایران سفری کرده باشد، عشق ایران را در دلش پرورده است. نتیجه این عشق، رمانی تاریخی به نام سمرقند است. او در این داستان از برخی شخصیتها و جریانهای اجتماعی و تاریخی ایران صحبت میکند. در ابتدا از حکومت سلجوقیان میگوید و فعالیتهای سیاسی حسن صباح، رهبر شیعیان اسماعیلی که عملیات تروریستی میهن پرستانهای انجام میدادند. و بخش دیگر به تاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطه، قتل ناصرالدین شاه قاجار و فداکاریهای مردم تبریز اختصاص دارد. اما آنچه که باعث پیوند میان این دو دوران تاریخی شده است، اشعار زیبایی است که شاعر ایرانی، حکیم عمر خیام سروده است. حضور سمرقند برای دو تن از شخصیتهای داستان که در دو دوره جداگانه میزیستند (عمر خیام نیشابوری و بنجامین عمر لوساژ) به منزله نمادِ رویایی مشترک از شهر و جهانی است که هستیِ افسانهای آن بر واقعیتش برتری داشته است. بنجامین که روزنامهنگاری آمریکایی است به عشق رباعیات خیام به ایران سفر میکند و پس و کندوکاوها و کاوش بسیار دستنوشتههای گرانبهایی پیدا میکند که میخواهد با خودش به آمریکا ببرد اما اتفاقی رخ میدهد و نوشتهها هرگز به مقصد نمیرسند...
«این قرن» نوشته آلن بدیو(-۱۹۳۷) فیلسوف معصر فرانسوی است و دربردارنده سیزده درسگفتار از وی درباره قرن بیستم است. بدیو در این کتاب، به تحلیل عرصههای گوناگون اجتماع و فرهنگ در سده بیستم از منظر فسلفی پرداخته است. در بریدهای از کتاب میخوانیم: «این روزها یعنی در چهارمین سال قرن بیست و یکم بهجز حقوق بشر و بازگشت امر دینی چیز دیگری بهگوشمان نمیرسد. حتی برخی نوستالژیزدگان تضادهای سبعانهای که قرن بیستم را مفتون و مخروب کردند معتقدند که دنیای ما حول برخورد مرگبار میان یک غرب حامی حقوق بشر (یا آزادیها، یا دموکراسی، یا رهایی زنان...) و «بنیادگرایان» دینی سامان یافته است. این بازی در فرانسه حتی برخی روشنفکران خاصی را بهسوی خود جلب کرده که حقیقتاً مشتاقاند در عرصهی تعارضآمیزی که هماکنون تحت سیطرهی جنگ انسان (یا قانون) علیه خدا قرار دارد از یک دال اعظمِ جایگزین پشتیبانی کنند. با اینحال، این مرتدان جریان چپ دههی هفتاد هستند که از اینکه «انقلاب» نام هر رخداد اصیلی نیست، از اینکه تخاصمهای سیاسی دیگر کلید تاریخ جهان را در اختیارمان نمینهند، از اینکه مطلقبودگی حزب، تودهها و طبقات به اتمام رسیده، هنوز تسکین نیافتهاند. پس در اینجا روشنفکران نگونبخت را داریم که با بیچارگی، سخت مشغولاند نابودی یهودیان را به دست نازیها به رخداد یکه و مقدس قرن بیستم مبدل سازند، یهودستیزی را محتوای مقدر تاریخ اروپا بدانند، واژهی «یهودی» را به مشخصهی قربانینمای نوعی جایگزین مطلق تبدیل کنند، و واژهی «عرب» را، که به زحمت در پس واژهی «اسلامگرا» پنهان شده، به مشخصهی بربریت. از این آکسیومها ظاهراً چنین برمیآید که دولت رژیم اشغالگر قدس با مشیِ استعماری خود پست دیدبانی تمدن دموکراتیک است، و ارتش آمریکا ضامن نهایی هر جهانِ پذیرفتنی. موضعگیری در قبال این «کلان روایتِ» رقتانگیزِ نبرد میان دموکراسی انسانگرا و دین، بهنحو فوقالعادهای ساده است: خدا زمان درازی، بیشک حداقل نزدیک به دویست سال، است که مرده، انسانِ مکتب انسانگرایی نیز از قرن بیستم جان به در نبرده.»