هابیت یا " آنجا و بازگشت دوباره" نویسنده: جی. آر. آر تالکین مترجم: رضا علیزاده انتشارات: روزنه شهرت جهانی این نویسنده به خاطر کتابهایش از جمله «ارباب حلقهها» و هابیت است. انگیزهی جان تالکین از نوشتن کتابهای فانتزی و تخیلی ایجاد دنیای میانی Middle-earth است تا در آن از زبانهای فراساختهاش استفاده کند. سرزمین میانی Middle-earthهمین دنیای انسانهای امروزی است که هزاران سال پیش در آن اتفاقهای کتابهای جان تالکین رخ میدهد.
رستا خیز نویسنده: لییو تالستوی/لیو تولستوی/ مترجم: سروش حبیبی انتشارات: نیلوفر دیمیتری نخلیودف، جوانی از طبقه اشراف، عاشق ماسلوا، ندیمه عمههای خود میشود و رابطهای که بین آنها شکل میگیرد، در آیندهای نزدیک برای زن جوان مصیبت میآفریند. ماسلوا پس از لکهدار شدن دامنش به خودفروشی روی میآورد و در نهایت به ناحق متهم به قتل میشود. قتلی که او را در دادگاه، دوباره مقابل دیمیتری قرار میدهد. اما این بار دیمیتری عاشق نیست، او یکی از اعضای هیات منصفه است که باید درباره محاکمه زن تصمیم بگیرد. این مواجهه زن با دیمیتری، درواقع روبهرو شدن دیمیتری با وجدان دیر بیدار شده خودش است که زندگیاش را از پایه و اساس زیر و رو میکند. «دیمیتری بههرحال از حالتی که به او دست داده بود هیچ سردرنمیآورد، هقهق گریه و اشکهایی را که با تلاش تمام مانع فروریختنشان شده بود ناشی از ضعیفشدن ناگهانی اعصابش میدانست. عینک بدون دستهاش را روی چشمهایش گذاشت تا اشکهایش را پنهان کند، دستمالش را از جیبش درآورد و در آن فین کرد. ترس از شرمندهشدن در نظر دیگران درصورتیکه همه میفهمیدند چه رفتاری با ماسلوا کرده، روی خلجان درونیاش پرده میکشید. در آن لحظه این ترس از همهٔ مواقع دیگر شدیدتر بود.» تولستوی این رمان را بر اساس داستانی واقعی نوشته که یکی از دوستانش برای او تعریف کرده است و جالب اینجا است که شخصیت دیمیتری به شخصیت خود تولستوی و آنچه براو گذشته نزدیک است. لئوی جوان هم به دلیل از دست دادن پدر و مادرش در کودکی با عمههایش زندگی میکرد و عاشق خدمتکار خواهرش شده و او را فریب داده بود و این فریب که او را دچار عذاب وجدان کرده بود، در خلق رمان رستاخیز، دوباره دامن او را گرفت. تولستوی در این کتاب از نویسندهای چیرهدست به متفکری انساندوست تبدیل شده و بیپرده به بازنمایی ظلم و ستم و بهرهکشی طبقه مرفه جامعهاش از ضعیفان پرداخته است. حکومت استبدادی تزارها، زندگی رنجآور کشاورزان، محکومان به زندان، تبعیدیها و اعمال شاقهای که آنها مجبور به انجامش بودند، همیشه تولستوی را آزار میداد و او در رمان «رستاخیز» بلاخره علیه همه این بیعدالتی ها قیام کرد. «رستاخیز» اثری است که اگر اهمیتش بیشتر از جنگ و صلح و آنا کارنینا نباشد، دستکمی هم از آنها ندارد، منتها در زمینهای کاملا متفاوت با آن دو
خشم و هیاهو، چهارمین کتاب ویلیام فاکنر و اولین شاهکار ادبی اوست. این رمان، اثر موردعلاقه ی خود نویسنده نیز بوده و فاکنر آن را «درخشان ترین شکست» خود توصیف کرده است. رمان با پیگیری داستان افول خانواده ی کومپسون، به چهار بخش تقسیم شده و هر بخش، توسط راوی جداگانه ای روایت می شود. بخش اول توسط فردی عقب افتاده به نام بنجی کومپسون روایت شده و اولین اتفاقات رمان را با فلاش بک برای مخاطب بازگو می کند. بنجی که از بهره ی هوشی بالایی برخوردار نیست، یادآور اثر تراژیک شکسپیر، مکبث است. او زبان ساده ای دارد و خیلی کوتاه و سرراست صحبت می کند. بخش دوم، از دید کوئنتین کومپسون تعریف می شود. داستان این بخش، حدود هجده سال قبل از وقایع بخش اول اتفاق افتاده و بنابراین، از ساختار خطی پیشروی داستان رمان تبعیت نمی کند. بخش سوم توسط سومین برادر کومپسون ها، جیسون روایت شده و در روز جمعه ی قبل از عید پاک می گذرد. جیسون برخلاف برادرانش، بسیار بیشتر بر روی زمان حال تمرکز دارد و از فلاش بک های کمتری استفاده می کند؛ گرچه او هم اغلب به اتفاقاتی در گذشته اشاره دارد. بخش چهارم و پایانی کتاب، توسط راوی دانای کل روایت شده و به خاطر نقش عمده ی شخصیتی به نام دیلسی، گاهی اوقات با عنوان بخش دیلسی از آن یاد می شود؛ اما او تنها نقش آفرین این بخش نیست و شخصیت های دیگری نیز، داستان خود را در این قسمت به پیش می برند.
دنیا قشنگ نو آلدوس هاکسلی ترجمه سعید حمیدیان نشر نیلوفر ثر آلدوس هاکسلی، نویسندهی قرن بیستم است. این رمان را سعید حمیدیان به فارسی برگردانده است. این کتاب در سال 1932 منتشر شده و عنوان آن از نمایشنامهی طوفان اثر شکسپیر گرفته شده است. هاکسلی با بدبینی نسبت به پیشرفتهای علمی در قرن بیستم یک دنیای پادآرمانی خلق میکند. در آن دوران همه چیز رنگ و بوی تغییر گرفته بود و بهسرعت به اختراعات افزوده میشد و قرار بود همهچیز اتوماتیک بشود. و البته فکر دست بردن در خلقت آدمیان و شبیهسازی گونهی انسان که نویسنده را به ساختن چنین تصویر سیاهی از آینده واداشته بود. هاکسلی معتقد بود جهان کاملا علمی و کاملا اتوماتیک تنها با از بین بردن مذهب و هنر و اخلاق و در یک کلام انسانیت ممکن است. داستان دنیای قشنگ نو در سال 2540 و در شهر لندن اتفاق میافتد. تنها یک حکومت جهانی وجود دارد و آن بر تمام ساکنان که از جنینهای شبیهسازیشده به وجود آمدهاند مسلط است. شعار اصلی لذت بردن و شاد بودن است. روانشناسیِ شاد زیستن قاموس و مذهب اصلی شده است. همه چیز تغییر کرده و حالا آدمها تنها در چهار نو به دنیا میآیند: آلفاها، بتاها، گاماها و اپسیلونها. حتی در این دنیای کاملا پیشرفته نیز نظام طبقاتی همچنان حاکم است و این چهار دسته انسان بر اساس هوش و کارایی ذهنی مقام بالاتری دارند. در این میان «جان» را از شهری به دور از این تمدن جدید به لندن میآورند. جان یک وحشی است و برای جامعه جذاب… در بخشی از متن کتاب آمده است: «راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است، دوست داشتن آنچه که باید انجام بدهید، تمام هدف تربیت در این خلاصه میشود: علاقمند ساختن انسانها به سرنوشت اجتماعی گریزناپذیرشان.»
شازده کوچولو، که در اخترک ب۶۱۲ ساکن است روزی تصمیم میگیرد سفر کند. او در سیارهاش گلی دارد که حسابی مغرور است اما دوستش دارد. شازده کوچولو وقتی به زمین میرسد، مردی را میبیند که خلبان هواپیمایی است که خراب شده است. دوستی و رابطهی عمیق و زیبایی بین شازده کوچولو و خلبان شکل میگیرد. این دوستی به مرد کمک میکند تا معنای زندگی واقعی را پیدا کند. خلبان دوباره به یاد میآورد که زندگی کردن بدون سوال پرسیدن، بدون عشق و بی حضور بچهها بیمعنا است. شازده کوچولو در سفرش آدم بزرگهای عجیب غریبی را میبیند که هرکدام دلایل عجیب غریبی برای کاری که انجام میدهند دارند و مرتب یادآوری میکند که این آدم بزرگها راستی راستی عجیبند...