رمان ژرمینال germinal روایت زندگی فقیرانهی کارگران و معدنچیان «مونسو» است. اتین در نتیجهی اعتراض به زورگویی سرکارگرش از کار بی کار شده است. او در جستجوی کار برای نجات از گرسنگی به معدن زغالسنگ مونسو میآید ولی کار در معدن بهقدری سخت و دستمزدش آنقدر ناچیز است که او تصمیم میگیرد قید کار را بزند و به شهر دیگری سراغ کار دیگری برود. اما با دیدن کاترین دختر یکی از معدنچیان، سخت دلباختهاش میشود و از ترک مونسو در عوض رسیدن به کاترین منصرف میشود.
نویسنده: گوستاو فلوبر مترجم: مهستی بحرینی انتشارات: نیلوفر همراه با مقاله ای از شارل بودلر
اِما بواری، شوهر سادهلوح و درستکاری دارد. آقای بواری، پزشک است و زندگی ساده و بیدغدغهای دارد. وقتی که همسر اولش -که مثل یک مادر از او نگهداری میکرده- میمیرد، عاشق این اِما میشود و با او ازدواج میکند. بعد از مدتی مادام بواری در یک مهمانی، دچار سرگردانی میشود. بعد از آن، هوسرانی و خیانت و فساد را در پیش میگیرد. مادام بواری همسرش را یک مرد بیدستوپا و بیعُرضه میبیند که تحملش سخت است. برای همین هم وقتی به او خیانت میکند، عذابوجدان نمیگیرد. مادام بواری دوبار در رمان، عاشق میشود که در هر دوبار هم تجربه شکست را تحمل میکند. یک بار در دام مردی هوسران میلفتد و با دلی شکسته از او جدا میشود. یک بار هم گرفتار عشق جوان خامی میشود و سرنوشتی پیدانمیکند. مادام بواری تصور و جهانبینی خاصی از مفهوم عشق ندارد. گوستاوفلوبر با نوشتن این رمان به یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی قرن، بدل شد.
ژان پل دوبوآ تحت تأثیر نویسنده های بزرگ آمریکایی چون جان فانته، کورمک مک کارتی، فیلیپ راث، چارلز بوکفسکی، جیم هریسون و بهویژه جان آپدایک است که این آخری را استاد خود می داند: «نویسنده ای که بیشتر از هر کس دیگر نوشتن را به من یاد داد و باعث شد به روش نوشتن یک داستان فکر کنم، بی هیچ تردیدی جان آپدایک است.» تقریبا همه آثار دوبوآ با نثری ساده و طنزی گزنده به زندگی شخصیت های تنهایی مثل خود نویسنده می پردازند. اما این تنهایی، فرقی اساسی با زندگی گوشه گیرانه و پررمز و راز خود دوبوآ دارد. تنهایی شخصیت های اصلی او، تنهایی پرهیاهویی است که هر لحظه اش آبستن حوادثی ابزورد، خنده دار و گاهی ناگوار است. در واقع، شخصیت های رمان های دوبوآ آدم های ساده و عزلت جویی هستند که زندگی راحت شان نمی گذارد و عملا نمی توانند تنهایی خودخواسته شان را به راحتی تجربه کنند. چشم هام را که باز کردم، مرد ناپدید شده بود. نمی دانستم کی بود، یا چرا این طور بهم حمله کرده بود. لب هام باد کرده بودند، از دماغم خون می آمد و درد شدیدی همه جای بدنم می پیچید. هیچ وقت اینطور کتکم نزده بودند. ولو شدم روی تخت و همه چراغ ها را خاموش کردم. از ترس برگشتن آن دیوانه، شب خوابم نبرد.
رمان «دگرگونی» نوشته میشل بوتور (۱۹۲۶-۲۰۱۴) شاعر، رماننویس و مقالهنویس فرانسوی است. بوتور با فاصله گرفتن از روايت سنتی، داستان رمانی تازه و مبتکرانه خلق کرده که در عين حال روشن، روان، معتدل و به دور از پيچيدگيیهای معمول است. از جمله نقاط قوت این داستان میتوان به حس همذاتپنداری خواننده و شخصیت داستان اشاره کرد چرا که شخصیت اصلی داستان یک مرد نیست بلکه خود شمایید!