«تا کنون، کمابیش دانستیم که بیان شاعرانه چگونه چیزی است و نیز حس کردیم که در اینجا با کلامی متفاوت و متمایز روبهروییم که در آن واژهها و ساختار آنها، معنایی فراتر از معنای لغوی و دستوری خود مییابد. مثلاً هرچند «روح» و «کبوتر» در فرهنگ لغت هر یک معنایی دیگر دارد، در اینجا ممکن است یکی دانسته شود.
امّا آیا همه این جملههای متمایز و برتر، شعرند؟ به این پرسش باید با احتیاط پاسخ داد، چون در هر زمانی و در هر جامعهای، مردم به طور ناخودآگاه، حد مشخصی از تمایز و برتری کلام را لازمه شعر بودن آن دانسته و گویا به طور غیررسمی توافق کردهاند که تا سخن به آن حد از تمایز نرسد، آن را شعر ننامند. میبینیم که باز پای همان توافق مسالمتآمیز بین شاعر و مخاطب شعر، به میان میآید.
چنان که در تمهید کتاب گفتیم، نمیتوان به طور قاطع، حد این توافق را تثبیت کرد و گفت که از اینجا به بعد قطعا وارد قلمرو شعر میشویم. ولی میتوان گفت که جامعه بشری برای این که یک سخن برتر را به عنوان شعر بپذیرد، چنین خواستهایی از آن دارد:
منطق گفتار، متفاوت با منطق عادی باشد.
ساختار زبانی متفاوتی در آن به کار رفته باشد.
تناسبهایی از جهات مختلف در آن سخن حس شود.
آن سخن، یک مجموعه نظامدار باشد، به گونهای که خواننده خود را با یک اثر ادبی متشکل روبهرو ببیند.
گوینده از ایجاد آن سخن، هدف خاصی داشته باشد، یعنی آن بیان ویژه را برای تأثیری ویژه اختیار کرده باشد.
این خواستههای انسانها از شعر، باعث شده است که آنها کمکم در زبان، قابلیتهایی برای تأثیر بیشتر و عمیقتر شعرشان کشف کنند و از سوی دیگر، شعر نیز به تدریج قانونمند شود. بنابراین ما در ادامه مباحث، دو کار مهم در پیش داریم: شناخت قابلیتهای بیانی و عناصر شعر؛ و در کنار آن، آشنایی با قوانینی که برای شعر پدید آمده است و مبنای ایجاد آنها سلیقه و پسند شاعران و مخاطبان در طول تاریخ بوده و در آینده نیز با دگرگونی سلیقهها و یا تغییر مقتضیات، قابل تغییر است.»