جستجو
منو بستن

خانه خوانی

تولید کننده: اطراف
در داستان «خانه باید خانه باشد» حسین سناپور، زوج جوان روشنفکری در جست‌وجوی مدام برای یافتن چیزی که باید «خانه باشد»، خانه‌های بسیاری را با شکل و شمایل و ابعاد مختلف می‌بینند و چند صباحی می‌مانند و سپس می‌روند به دنبال خانه‌ای دیگر و این جست‌وجو گویی تا ابد برایشان ادامه دارد، انگاری هیچ خانه‌ای نمی‌تواند برای آن‌ها «خانه باشد». این‌که چه‌گونه خانه‌ای خانه‌ی ما می‌شود و چرا، پاسخش در ارتباطی‌ست که با اجزای خانه‌ها می‌یابیم، خاطره‌هایی که در آن‌ها شکل می‌دهیم، دلبستگی‌ای که اتفاق می‌افتد و مسائل بسیار دیگری که امنیت، آرامش و ... بخشی از ماجرای آن است. یک نکته‌ی اساسی در این خصوص وجود دارد، آن‌هم فهم سازندگان خانه‌ها، مای ساکن آن‌ها و گذر عمری‌ست که در آن خانه و خانه‌ها اتفاق افتاده و ارتباط دوسویه‌ی آدم‌ها و خانه‌ها را شکل می‌دهند. روزگاری در تهران، در بازه‌ی دهه‌های سی و چهل قرن 1300 خورشیدی، معماری خانه‌ها از درون و بیرون، در مسیری حرکت می‌کرد که به خانه‌ها و ساکنانشان هویت و معنایی می‌داد که به نظر می‌رسید نمی‌شود آن‌ها را بدون هم در نظر گرفت. همان حس غریبی که به آدم‌ها و خانه‌ها قرابت و میل به بودن و هست شدن می‌بخشید و اگر خوب چشم بچرخانیم، ازدست‌شدنش را در دهه‌های پسینش می‌بینیم و خانه‌هایی که برای ساکنانشان دیگر خانه نیستند. کتاب «خانه‌خوانی؛ تجربه‌ی زندگی در خانه‌های دوره‌ی گذار معماری تهران» نوشته‌ی «علی طباطبایی»، برآمده از پژوهشی‌ست که در ابتدای امر برای پایان‌نامه‌ی نویسنده انجام شده و در ادامه به مجموعه نوشته‌‎هایی رسیده در بررسی تجربه‌ی زیسته‌ی تعدادی از آدم‌ها در خانه‌هایی که به‌واقع خانه بوده‌اند! این کتاب با بررسی دقیق جزئیات خانه‌هایی که انتخاب کرده و روایت آدم‌های ساکن آن خانه‌ها در گذر سالیان، دست به روایتی ژرف از زیستن زندگی در خانه‌هایی زده که فقط برای سرپناه بودن و گرم و خنک شدن ساخته نشده بودند!
قابلیت دسترسی: موجود
38,000 تومان
i h
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

«اواخر پاییز ۹۲ بود و باید موضوعی برای پایان‌نامهٔ کارشناسی ارشد انتخاب می‌کردم. نمی‌خواستم مانند آنچه در دانشکده‌های معماری رایج است، قطعه زمینی انتخاب کنم و ساختمانی در آن طراحی کنم. هنوز خیلی از سؤال‌هایم دربارهٔ معماری بی‌جواب مانده بود و فکر می‌کردم بعداً وقت برای طراحی دارم. ترجیح می‌دادم در این فرصت دربارهٔ سؤال‌هایم تحقیق کنم؛ مهم‌ترین‌شان این‌که نمی‌دانستم بالاخره منظور از خانهٔ «خوب» چیست؟ اگر دوست یا آشنایی چیزی در این باره از من می‌پرسید حرف چندانی برای گفتن نداشتم. در سال‌های تحصیل کارشناسی معماری در دانشکدهٔ هنرهای زیبا و بعد هم کارشناسی ارشد در دانشکدهٔ معماری دانشگاه شهید بهشتی با بسیاری از خانه‌های مهم تاریخ معماری آشنا شدم، با آثاری زیبا و هنرمندانه از معماران بزرگ. اما مسئله این بود که گفت‌وگو درباره‌شان بیشتر با مجموعهٔ واژگان درون‌رشته‌ایِ معماری و از نام‌ها، سبک‌ها و ایده‌هایی بود که به چنین خانه‌هایی اهمیتی ویژه می‌داد و در نهایت، حرف چندان روشن و واضحی دربارهٔ چرایی و چگونگی خوبی و مطلوبیت‌شان برای ساکنان و از زاویهٔ دید آن‌ها زده نمی‌شد. حداقل، من تا آن وقت به پاسخ خوبی نرسیده بودم. نمی‌دانستم چطور می‌شود در این‌باره با غیرمعماران و به زبانی جمعی گفت‌وگو کرد. حدس می‌زدم نبودِ این زبان مشترک یکی از علت‌های کج‌سلیقگی بازار ساخت‌وساز و عدم تعامل درست بسیاری از ساکنان و سازندگان با معماران باشد. انگار دستیابی به چنین زبانی نه دغدغهٔ معماران است و نه سازندگان. امروز جریان اصلی تعریف‌کنندهٔ معنای خانهٔ «خوب» بازار تبلیغات مسکن و چیزهایی است که فروشندگان و واسطه‌های فروش دربارهٔ ساختمان‌شان می‌گویند. آن‌ها ساکنان و خریداران را با انواع مصالح و تجهیزات و ویژگی‌های فنی ساختمان راضی می‌کنند و گاهی با عباراتی مبهم از خوش‌نقشه یا نورگیر بودن خانه هم حرفی می‌زنند. اما خانهٔ خوب و هنرمندانه چیزی دارد که در این میان جایش به‌کلی خالی است؛ همان نقشی که ساختمان در رویدادهای زندگی ساکنانش بازی می‌کند و سهمی که چون صحنهٔ نمایش در روایت روزها و شب‌های آن‌ها دارد. این جنبهٔ هنرمندانه که بعدها فهمیدم متفکرانی آن را وجه بوطیقایی خانه می‌نامند، کمتر موضوع بحث ما در دانشگاه بود. در آتلیه‌های آموزش طراحی هم با جدا کردن برنامهٔ فیزیکیِ طرح از مسائل زیباشناختی و فرمی، یا انتظار می‌رفت این وجه بوطیقایی خودبه‌خود پدید بیاید یا به‌کلی فراموش می‌شد.

چند موضوع با همین مضمون انتخاب کردم. دکتر مهرداد قیومی بیدهندی، از استادهای گروه مطالعات معماری ایران گفت این‌ها حوزه‌های موضوع‌اند، نه خود آن. انتخاب‌هایم به نظرش بزرگ‌تر از حد و اندازهٔ تحقیق کارشناسی ارشد بودند. مدتی گذشت. دوباره پیش دکتر قیومی رفتم و خواستم خودش موضوعی پیشنهاد کند. گفت «کسی به خانه‌های آجربهمنی و سیمانی برههٔ گذار توجه نمی‌کند و مهجور مانده‌اند. می‌شناسی‌شان؟ خانه‌های معمولی اما خوبی‌اند. می‌توانی روی آن‌ها کار کنی. تعدادی را مستند کنی یا مثلاً با نظریهٔ کریستوفر الکساندر تحلیل‌شان کنی.»

با فضای خانه‌هایی که دکتر قیومی پیشنهاد می‌داد آشنا بودم. در چندتایشان زندگی کرده‌ام. در یکی از آن‌ها در امیرآباد تهران به دنیا آمدم. از دو تا هفت‌هشت‌سالگی در یکی دیگرشان در خیابان نصرت، حوالی میدان انقلاب، کودکی‌ام را گذراندم. خانهٔ حیاط‌دار و سه‌طبقهٔ خانم سیجوانی که همه‌اش دست خودمان بود و هنوز هم اتفاق‌های زیادی از آن در خاطرم بود. یازده‌دوازده‌ساله بودم که طبقهٔ سوم خانهٔ سرهنگ را در حوالی خیابان جمهوری اجاره کردیم و چند سالی هم آن‌جا ماندیم. بعد هم چند خانهٔ دیگر. سال‌های زیادی با آن‌ها گذشت. خیلی وقت‌ها گزینهٔ خوبی برای ما اجاره‌نشین‌ها بودند. با قیمتی پایین می‌توانستیم خانه‌ای با فضاهای مختلف و نسبتاً باکیفیت به دست آوریم و همین باعث می‌شد دوست‌شان داشته باشیم. مادربزرگم، دایی‌ام و بعضی از دوستانم هم در چنین خانه‌هایی زندگی می‌کردند. روزها و شب‌های زیادی را در حیاط‌های سبز و زیرزمین‌های تودرتو و بهارخواب‌های وسیع چنین خانه‌هایی سپری کرده بودم. هرچند دیدن‌شان گاهی حسرتی را هم در دلم زنده می‌کرد. حسرت این‌که هیچ‌وقت نشد یکی‌شان را بخریم و برای همیشه در آن بمانیم؛ حسرتی که با تصویر آن سال‌های خوش در خانهٔ مستقل و سه‌طبقهٔ خیابان نصرت همراه می‌شد. هر بار تا می‌آمدیم به یکی‌شان عادت کنیم و در آن خانه کنیم، یا صاحب‌خانه عذرمان را می‌خواست یا پدر و مادرم جای دیگری را می‌دیدند و قیمت و محله یا یک چیز دیگرش را ترجیح می‌دادند. آن زمان کسی هم حس نوستالژی چندانی به این خانه‌ها نداشت و خیلی وقت‌ها ظاهر قدیمی و کهنه‌شان شرم‌آور بود. همهٔ این‌ها باعث شد برای من به غریبه‌هایی آشنا تبدیل شوند. می‌شناختم‌شان ولی نه آن‌چنان عمیق و دیرزمان. رفقایی بودند که بارها حس غریب جدایی از آن‌ها را تجربه کرده بودم.

دوست داشتم چیزی دربارهٔ معماری این خانه‌ها بفهمم؛ چیزی که بتوانم در فرم‌ها و شکل‌های دیگر هم دوباره آن را فراخوان کنم و در مواجهه‌ام با موضوعات تازهٔ طراحی به کارش بگیرم؛ کیفیتی از زندگی که با فرم‌ها و عناصر عینی ساخته‌می‌شد اما در بند این فرم‌ها و عناصر نبود. می‌خواستم از مواجههٔ نوستالژیک با فرم‌ها و عناصر بعضاً کلیشه‌ای این خانه‌ها که مسئله و موضوع من نبود، فاصله بگیرم و چیزی روان و سبک در پس آن‌ها بیابم که بتواند به هر شکلی در بیابد و قابل استفاده در طراحی خانه‌های دیگر باشد.»

مشخصات محصولات
پدید آورندهعلی طباطبایی
تعداد صفحات134
نوبت چاپسوم
قطع کتابرقعی
شابک978-622-6194-26-6
نوع جلدشومیز
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*