جستجو
منو بستن

حقایق نا گفته

تولید کننده: میلکان
کاملا هریس (Kamala Harris) با نام کامل کاملا دِوی هریس در سال 1964 از پدری جامائیکایی و مادری هندی به دنیا آمد. والدین او در ایام دانشجویی و زمانی که فعال جنبش حقوق مدنی بودند با هم آشنا شدند. وقتی هریس بزرگ شد، هرگز اشتیاق خود را نسبت به عدالت پنهان نکرد و همیشه دغدغه‌ی آن را داشت. شاید همین اشتیاق باعث شد تا به سرعت در عرصه‌ی سیاست پیشرفت کند و خود را به مقامات بالا برساند تا جایی که به عنوان یکی از مهره‌های اصلی تغییر قانون آمریکا تبدیل شد. او در جوانی سمت‌های دادستان منتخب سانفرانسیسکو و افسر ارشد اجرای قانون ایالت کالیفرنیا را به دست آورد و از قدرت خود برای حل بحران بانک‌های بزرگ استفاده کرد و نگذاشت حق خانواده‌های کارگر کالیفرنیا پایمال شود.
قابلیت دسترسی: موجود
65,000 تومان
i h
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است
زمان تحویل: 3-5 روز

در همین حین الکساندر، پسر تعمیدی نه ساله‌ام، با چشمانی که اشک در آن می‌جوشید کنارم آمد. اول فکر کردم یکی دیگر از بچه‌ها اذیتش کرده.

«بیا اینجا مرد کوچولو. چی شده؟»

الکساندر سرش را بالا کرد و با من چشم در چشم شد. صدایش می‌لرزید: «خاله کامالا، اون مرد نباید برنده بشه. برنده نمی‌شه، می‌شه؟» نگرانی الکساندر قلبم را شکست. دوست نداشتم هیچ‌کس باعث شود کودکی چنین احساسی پیدا کند. هشت سال قبل، زمانی که باراک اوباما به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شد، بسیاری از ما اشک شوق ریختیم. و حالا باید ترس الکساندر را می‌دیدم...

من و پدرش رجی او را بیرون از رستوران بردیم تا آرامش کنیم.

«الکساندر، تا حالا دیدی گاهی اوقات ابرقهرمان‌ها با یک چالش بزرگ روبه‌رو می‌شن، چون یه موجود شرور دنبالشونه؟ وقتی همچین اتفاقی می‌افته اون‌ها چی‌کار می‌کنن؟»

با صدای کم‌جانی گفت: «باهاش مبارزه می‌کنن.»

«درسته. و با دل و جون باهاش مبارزه می‌کنن، چون بهترین ابرقهرمان‌ها مثل تو دل بزرگی دارن. اما همیشه مبارزه می‌کنن، نه؟ پس ما هم باید همین کار رو بکنیم.»

به جمعیت پیش روی خود گفتم وظیفه‌ای در این راه بر دوش‌مان است. گفتم این انتخابات بسیار سرنوشت‌ساز است. همگی باید متعهد به متحدکردن کشور خود باشیم تا آنچه را که در جهت محافظت از ارزش‌ها و ایده‌های زیربنایی‌مان لازم است، انجام دهیم. زمانی که این سؤال را مطرح کردم، به الکساندر و تمامی بچه‌ها می‌اندیشیدم: «باید عقب‌نشینی کنیم یا بجنگیم؟ من می‌گم به جنگیدن ادامه بدیم و من قصد دارم بجنگم!»

آن شب همراه اقوامی که قرار بود شب را پیش ما بمانند، به خانه رفتم. هرکدام به اتاق خود رفتیم، لباس راحتی بر تن کردیم و در اتاق پذیرایی گرد هم آمدیم. برخی روی مبل نشسته بودند، بقیه روی زمین. همگی جلو تلویزیون جا خوش کرده بودیم.

هیچ‌کس نمی‌دانست باید چه بگوید یا چه کاری انجام دهد. هرکدام سعی داشتیم به شیوه‌ای که بلدیم با این موضوع کنار بیاییم. من کنار داگ روی مبل نشستم و یک بسته چیپس بزرگ دوریتوس خوردم. حتی یک دانه از چیپس‌ها را به بقیه ندادم.

اما این را می‌دانستم: یک کارزار پایان یافته، اما کارزار دیگری در راه است. کارزاری که نیاز به کمک همه ما داشت. این بار قرار بود برای روح ملت‌مان مبارزه کنیم.

از آن سال تاکنون شاهد دولتی بودیم که خود از «طرفداران برتری نژاد سفید» در کشور طرفداری می‌کند و به سوی دیکتاتورهای خارج از کشور نیز دست دوستی دراز کرده؛ بچه‌ها را با نقض حقوق انسانی‌شان با بی‌رحمی از آغوش مادران‌شان بیرون کشیده؛ شرکت‌ها و ثروتمندان را تا حد زیادی از پرداخت مالیات خلاص کرده درحالی‌که طبقهٔ متوسط را فراموش کرده است؛ مبارزه ما در برابر تغییرات اقلیمی را از مسیر خود خارج کرده؛ نظام درمانی را به نابودی کشانده و حق تصمیم‌گرفتن زنان در مورد بدن خودشان را به خطر انداخته است. و همزمان به همه‌چیز و همه‌کس، از جمله مطبوعات آزاد و مستقل، حمله کرده است.

ما بهتر از این هستیم. مردم امریکا می‌دانند ما بهتر از این هستیم. اما باید این موضوع را اثبات کنیم. باید به خاطرش مبارزه کنیم.

0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*