جستجو
منو بستن

ترانه ی ایزا

تولید کننده: بیدگل
ماگدا سابو در کتاب ترانه‌ی ایزا داستان زندگی زنی سالخورده را نوشته است. او که همسرش را از دست داده است تصمیم می‌گیرد برای زندگی نزد دخترش در شهر برود. دخترش، اتی، زنی شاغل و جدی است که در بوداپست زندگی می‌کند. جابه‌جایی ایزا به شهر، باعث تقابل دنیای قدیم ایزا و دنیای مدرن شهری می‌شود. در کنار آن، تصمیم این مادر و دختر برای در کنار هم بودن و مراقب هم بودن، پیچیدگی های احساسی به بارمی آورد که برای اتی و ایزا گران تمام می شود...
قابلیت دسترسی: ناموجود
138,000 تومان
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

خبر درست وقتی به او رسید که داشت نان تست می‌کرد.

سه سال پیش، ایزا دستگاه جمع‌وجور هوشمندی برایشان فرستاده بود که به پریز می‌زدند و نان را به رنگ قهوه‌ای کم‌رنگی بیرون می‌داد. شیء عجیب‌وغریب را کمی بالاوپایین کرده، مدتی براندازش کرده بود و آخرسر آن را توی قفسهٔ پایین کابینت آشپزخانه گذاشته و دیگر هرگز سراغش نرفته بود. به دستگاه‌ها اعتماد نداشت، دستگاه‌ها که هیچ، حتی به چیزهایی ابتدایی مثل برق هم اعتماد نداشت. اگر قطعی برق به درازا می‌کشید یا رعدوبرق مدار را از کار می‌انداخت، شمعدان مسیِ چندشاخه را از بالای گنجه برمی‌داشت، گنجه‌ای که همیشه شمع‌هایی آمادهٔ استفاده، برای مواقعی که برق احیاناً قطع می‌شد، در آن بود و شیء تزئینی ظریف را با آن شاخه‌های شعله‌ورش از میان آشپزخانه می‌گذراند و می‌برد توی راهرو و آن‌طور که آن را بالای سرش گرفته بود به گوزنی پیر و بی‌آزار می‌ماند که با شاخ‌هایش این‌طرف‌وآن‌طرف می‌رود. به استفاده از تستر برقی حتی فکر هم نمی‌کرد: دلش برای کز کردن کنار آتش، برای خود آتش و برای صدای شگفت‌انگیز هیزم تفتیده، که بی‌اندازه شبیه نفس‌نفس زدن موجودی زنده بود، تنگ می‌شد. رنگ‌به‌رنگ شدن تکه‌های زغال به اتاق حس‌وحالی غریب می‌داد؛ همین‌که آتش گر می‌گرفت، دیگر احساس

تنهایی نمی‌کرد، حتی وقتی کس دیگری توی خانه نبود.

حالا هم همان‌جا روی چهارپایه کنار بخاری چمباتمه زده بود و آنتال که زنگ در را زد دستپاچه نمی‌دانست باید با آن چنگال مخصوص تست چه‌کار کند. همین شد که آن را هم، که هنوز تکه‌ای نانِ تست سرش بود، با خودش برد. آنتال اول به او زل زد، بعد بازویش را گرفت و با اینکه لب باز نکرد که چیزی بگوید، دستپاچگی‌اش همه‌چیز را لو داد. بلافاصله اشک توی چشم‌های پیرزن حلقه زد، ولی اشک‌ها جاری نشدند و با سرسختی گوشهٔ چشم‌هایش جا خوش کردند. بااین‌حال واکنش غریزی‌اش از آداب‌دانی‌اش می آمد که باعث می‌شد خوددارتر عمل کند و آمیزه‌ای بود از غریزه و تربیت درست. همین ویژگی‌اش باعث شد به‌زحمت هم که شده یک «ممنون عزیزم» از دهانش خارج شود.

مشخصات محصولات
پدید آورندهماگدا سابو
تعداد صفحات521
سال انتشار1400
شمارگان1000
نوبت چاپسوم
قطع کتابرقعی
شابک9786226863384
نوع جلدگالینگور
مترجمنگار شاطریان
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*