جستجو
منو بستن

تاراس بولبا

تولید کننده: علمی فرهنگی
داستان در قرن ششم اتفاق می‌افتد. تاراس بولیا، قزاق پنجاه ساله‌ای است که همیشه آماده جنگیدن و کشتار در راه اعتقاداتش است، با دو پسرش اوستاپ و آندری به اردوگاه قزاق‌ها می‌روند. شب و روز اسب می‌تازند و درست هنگامی به آنجا می‌رسند آن‌ها درگیر جنگی خونین با لهستانی‌ها می‌شوند و مرگ را برای تاراس بولبا همراه دارد، هر دو پسرش در این خون سرنوشت‌های وحشتناکی در انتظاراشت است. داستان تصویری از طنز تلخ و هولناک است و شجاعت و خون‌ریزی را در تقابلی کنار هم قرار داده است.
قابلیت دسترسی: ناموجود
20,000 تومان
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

مادر ضمن این‌که پسر کوچک‌ترش را در آغوش می‌فشرد گفت: «دیگر همین را کم داشتیم. حالا این یکی پسر باید با پدرش درگیر شود و به جان هم بیفتند: چه کسی تا به حال چنین چیزی را دیده؟ تو هم وقت پیدا کردی تاراس. طفلکی هنوز خیلی جوان است، راهی طولانی را طی کرده و خسته است... (این طفلکی بیست‌سال سنش بود و صدوهشتاد سانتی‌متر قدش.) احتیاج دارد چیزی بخورد و استراحت کند، آن‌وقت تو می‌خواهی مجبورش کنی با تو دست به‌یقه شود!

بولبا خطاب به پسر کوچک‌ترش گفت: این‌طور که می‌بینم خیلی نازک‌نارنجی بار آمده‌ای. به حرف‌های مادرت گوش نده، کوچولو. او زن است و از هیچ‌چیز سردرنمی‌آورد. انگار می‌خواهد شما را توی پر قو بار بیاورد. پر قوی شما دشت‌های پهناور و اسبی پرتوان و قوی‌هیکل است: این است آن ملایمتی که در حق شما باید اِعمال کرد. و این شمشیر، می‌بینیدش؟ مادرتان جز دری‌وری چیزی بلد نیست بگوید. آن‌چه در مغز شما چپانده‌اند، مدرسه است و این کتاب‌ها، یادگرفتن الفبا، فلسفه و خدا می‌داند دیگر چه چیزهایی... گور پدر همهٔ این‌ها!»

این‌جا بولبا حرفی زد که حتا چاپچی‌ها هم نمی‌دانند چه مورد مصرفی دارد. سپس افزود: «هفتهٔ آینده شما را می‌فرستم به زاپروگ۱. اگرمی‌خواهید دانش بیاموزید، آن‌جا همه‌نوعش را خواهید یافت. مدرسه‌ای که شما لازم دارید آن‌جاست. درس‌های واقعی زندگی را آن‌جا می‌توانید یاد بگیرید.

مادر لاغر و نزارشان، با چشمانی پراشک شکوه‌کنان گفت: «یعنی می‌خواهی بگویی آن‌ها فقط یک هفته می‌توانند در خانه بمانند؟ طفلکی‌ها حتا فرصت نمی‌کنند کمی تفریح و استراحت کنند؟ حتا از بودن در خانه هم نمی‌توانند لذت ببرند و من هم نخواهم توانست یک دل سیر آن‌ها را ببینم و کنارم داشته باشم‌شان؟

ــ آه و ناله کافی است، پیرزن! آدم وقتی قزاق است نمی‌تواند وقتش را کنار زن‌ها تلف کند. تو اگر می‌توانستی، آن‌ها را مانند مرغی که روی تخم‌هایش می‌خوابد، زیر دامنت پنهان‌شان می‌کردی. برو، زود باش، هرچه زودتر میز را برای‌مان بچین و چیزی را هم از قلم نینداز. نه نان روغن‌جوشی، نه نان عسلی و نه نان شیرینی کنجددار. برای‌مان گوسفند یا بز بریان‌شدهٔ درسته‌ای بیاور، آب عسل تخمیرشدهٔ چهل‌ساله و ودکا به‌اندازهٔ کافی، نه از آن عرق‌های کشمش تفننی و آبکی که به درد بچه‌ها می‌خورد، از آن عرق‌های ناب که مانند آدم هاری رقص‌کنان می‌جوشد و کف می‌کند.

مشخصات محصولات
پدید آورندهنیکلای گوگول
تعداد صفحات231
سال انتشار1398
شمارگان1000
نوبت چاپششم
قطع کتابجیبی
شابک978-600-121-699-2
نوع جلدشومیز
مترجمقازار سیمونیان
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*