جستجو
منو بستن

بیوه ها

تولید کننده: ماهی
این کتاب داستان گروهی از زنان است که شورشی را طراحی می‌کنند؛ زیرا همسران آن‌ها جانشان را در یک جریان سیاسی از دست داده‌اند. اتفاق‌های این داستان در روستایی در یونان سال 1942 رخ می‌دهد، این دورافتادگی و بی‌زمانی و بی‌مکانی داستان نشان از وجود دیکتاتوری در تمام دنیا است. هر کجای این دنیا می‌تواند نظام سلطه‌گر و ظالمی وجود داشته باشد و به مردم آسیب بزند. دیکتاتوری زمان و مکان ندارد و هر کس می‌تواند این کتاب را به سرزمین دیکتاتور زده‌ی خودش شبیه بداند. شخصیت‌های عمده‌ی این داستان زنان هستند و آن‌ها هر روز جنازه‌ی یکی از پسران یا همسرانشان را در رودخانه‌ای پیدا می‌کنند. دولت به این زنان اجازه‌ی سوگواری و مراسم تدفین نمی‌دهد و این زنان روبه‌روی این نظام سرکوبگر می‌ایستند. این داستان زن محور دارای فصل‌های متعدد است که با راوی‌های مختلف نوشته شده است. «سوفیا آنجلوس»، مادربزرگ خانواده یکی از شخصیت‌های اصلی این داستان است که رفتار و عملکردش نشان از شجاعت در مواجهه با ستم‌های سیاسی است. کتاب «بیوه‌ها» از توصیفات و فضاسازی‌های بسیار خوبی برخوردار است و خواننده در تمام طول کتاب می‌تواند وقایع را متصور شود. این داستان درواقع یادآور نام افرادی است که در طول تاریخ در میان بازی‌های سیاسی قربانی شده‌اند و زندگی و جانشان را از دست داده‌اند.
قابلیت دسترسی: ناموجود
20,000 تومان
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

گماشته رفت دم میز و پنکه را روشن کرد. سروان صدای وزوز موتور را شنید و چند لحظه بعد لذت گذرای برخورد بادی گرم با شانه‌های عرق کرده‌اش را احساس کرد. مصمم و با دست‌هایی گره کرده به پشت برگشت و به کنار میز رفت.

در همین لحظه گماشته در را باز کرد. چشم سروان لحظه‌ای به پرهیب سیاهی افتاد که گوشه‌ی اتاق انتظار در خود فرورفته بود. نگاه وراندازانه‌ی پیرزن را در اولین و تنها گفت‌وگویشان به یاد آورد، درست فردای روزی که آمده بود فرماندهی هنگ را تحویل بگیرد. حالا دو هفته از آن روز گذشته بود، دوهفته‌ای که به نظرش غیرواقعی می‌رسید، دو هفته در این روستای فراموش شده و تباهی‌آور. چاره‌ای نبود، باید یک روز را تعطیل می‌کرد و به دیدار خانواده‌ی کاستوریا می‌رفت تا کمی طعم تمدن را بچشد. دیگر نمی‌توانست این‌طوری زندگی کند.

در بسته شد.

تصویری از پیرزن یک‌دنده پیش چشمش نقش بست. احتمالاً از ساختمان بیرون می‌رفت و چند قدم آن طرف‌تر می‌نشست. بعد منتظر می‌ماند، تمام صبح، تمام بعدازظهر، تمام شب، مثل دفعه‌ی پیش، بی آن که ذره‌ای از جایش تکان بخورد، بی‌حرکت مثل مجسمه، یک تکه آشغال که به‌سختی از جایش جنب می‌خورد. آن پیرزن و همه‌ی پیرزن‌های شبیه او باید می‌مردند، باید مثل سنگ‌های قبرستان بر هم تلنبار می‌شدند.

سروان دو هفته‌ی پیش، وقتی داشت پا به ساختمان می‌گذاشت، چشمش به این زن افتاده بود. بعد دو بار دیگر هم او را دیده بود، یک‌بار موقع بیرون رفتن از ساختمان و یک‌بار هم وقتی داشت دوباره داخل می‌شد. اين شد که بالاخره پرسید:«این پیرزن چه می‌خواهد؟»

«دو روز است اینجاست، جناب سروان. می‌خواهد شما را ببیند.» پیرزن اعتنایی نکرده بود. همان‌طور آنجا نشسته بود، رو به در ساختمان فرماندهی, گوش به زنگ، با لب‌هایی به هم فشرده، غرق شده در لباس سیاهش. انگار تا صبح چشم بر هم نگذاشته بود.

سروان با صدایی بلند، طوری که همه‌ی زیردستانش بشنوند، گفت: «زود رفع‌ورجوعش می‌کنیم.» بعد با لحنی خشن، سرراست، آماده برای حل‌وفصل ضربتی مشکل، پرسید: «چه می‌خواهی؟»

«می‌خواهم پدرم را دفن کنم. پدرم، کارولوس میلوناس.»

مشخصات محصولات
پدید آورندهآریل دورفمن
مترجمبهمن دارالشفایی
تعداد صفحات208
سال انتشار1399
شمارگان1500
نوبت چاپچهارم
قطع کتابجیبی
شابک9789642092970
نوع جلدشومیز
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*