کتاب فرنگیس شامل خاطرات فرنگیس حیدرپور متولد سال ۱۳۴۱ است. در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به محل تولد فرنگیس، مردم به درههای اطراف فرار میکنند. فرنگیس که در آن زمان ۱۸ سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز میگردند. همیشه وقتی تندیس زنی تبر به دست را کنار پارک شیرین کرمانشاه می دیدم با خودم فکر میکردم کاش بتوان یک روز این زن قهرمان را از نزدیک ببینم و با او حرف بزنم زنی که تنها با یک تبر یک عراقی را کشت و دیگری را اسیر کرد.
نمای نزدیک:این کتاب، کارنامهای تاریخی و مستند از شکلگیری لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است. روایتی از یک مقطع زمانی شش ماهه از جنگ تحمیلی. از ابتدای دی ماه 1360 تا اواخر تیر ماه گرم سال 1361. موضوع اصلی اثر، شرح مستند مراحل آغازین تاسیس تیپ نظامی محمد رسول الله (ص) است و نقش این تیپ را در دو عملیات بزرگ فتحالمبین، بیتالمقدس و لبنان بیان میکند. نویسندگان کتاب که خود از رزمندگان لشگر بیست و هفتم محمد رسولالله(ص) بودهاند، بی آنکه خود به روایت ماجرا بپردازند، از زبان و بیان فرماندهان مفقود و شهید تیپ به روایتگری قصه جنگ پرداختهاند. حسین بهزاد و گل علی بابایی در یک تلاش مشترک چهار ساله نخستین کتاب از مجموعه پژوهشی ـ تاریخی خود، با عنوان اصلی «حماسه 27» را به بازشناسی دوران فرماندهی زندهیاد حاج احمد متوسلیان اختصاص دادهاند. فارغ از وجود مصاحبه و ثبت خاطرات کمتر شنیده شده رزمندگان، مکالمات رودرروی فرماندهان و متن مکالمه شهید همت با حاج احمد متوسلیان، متن مذاکرات و تماسهای مخابراتی و بیسیمی، کتاب را جذاب و خواندنی کرده است. شیوه روایی و داستانی کتاب و قرار گرفتن اسناد در دل حوادث، مخاطب را مشتاقانه به صفحات بعد راهنمایی میکند. «همپای صاعقه» در 14 فصل تدوین شده و علاوه بر این، عکسهایی دیدنی از عملیاتهای مختلف در انتهای کتاب منتشر شده است. کتاب چند ویژگی دیگر هم دارد. اول آنکه در فهرست همکاران این پروژه نام دو شهید هنوز درج است. یکی شهید سعید جانبزرگی که عکسها و خدمات لابراتواری کتاب را در دست داشته و دیگری شهید سعید سلیمانی که مدیریت طرح و نظارت پروژه را به عهده داشته است. دیگر اینکه در تحقیقات این کتاب، کار فشرده و گستردهای صورت گرفته که یک نمونه آن گردآوری، دستهبندی، ضبط، پیادهکردن و فیش برداری پنج هزار و سیصد دقیقه نوار صوتی و مکالمات بیسیم و جلسات و مذاکرات ردههای مختلف عملیاتی بوده است. وجه تمایز اصلی کتاب با سایر کتابهای دفاع مقدس که در حوزه مستندنگاری نوشته شدهاند این است که در این اثر، شهدا روایتگر اصلی قصه جنگند، نه نویسنده.
نمای نزدیک :کتاب «نورالدین پسر ایران» از هجده فصل و عکسهای ضمیمه و فهرست اعلام تشکیل شده است. سید نورالدین عافی در سال 1343 در روستای خلجان در نزدیکی تبریز متولد میشود. خانوادة او پر جمعیت و کشاورزند. در دوران انقلاب در راهپیماییها و فعالیتهای انقلابی شرکت میکند. با شروع جنگ ایران و عراق میخواهد راهی جبهه شود؛ ولی به خاطر سن کمش او را نمیپذیرند. بارها و بارها اقدام میکند و بالاخره موفق میشود. در پاییز سال 1359 دورة آموزش نظامی میبیند و راهی مناطق غرب کشور میشود و در سپاه مهاباد به فعالیت میپردازد. در سال 1360 عضو رسمی سپاه کردستان میشود و پانزده ماه آنجا میماند؛ ولی مدام در اندیشة راهی شدن به مناطق جنگی جنوب کشور است. وقتی به منطقة جنگ ایران و عراق عازم میشود، برادر کوچکتر صادق هم به همراهش میرود و در یک بمباران حملة هوایی عراق در برابر چشمان نورالدین شهید میشود. بیست و چهار ترکش به بدن نورالدین اصابت میکند و او در بیمارستانهای کرمانشاه و مشهد بارها تحت عمل جراحی قرار میگیرد؛ ولی چون از قسمت شکم و صورت و چشم و بینی آسیبهای جدی دیده، حتی با این عملها، به طور کامل بهبود نمییابد. به تبریز میرود و بعد از شش ماه به جبهه برمیگردد. در مرخصیهایی که در تبریز میگذراند به فعالیتهای مذهبی و تبلیغی و عیادت از خانوادة شهدا و مجروحان بیمارستانها میپردازد و هربار بعد از استراحتی کوتاه به جبهه برمیگردد. در عملیاتهای زیادی از جمله مسلم بن عقیل، کربلای چهار، و ... شرکت میکند و بارها بهشدت مجروح میشود و با وجودی که جانباز 70 درصد است، هر بار بعد از بهبودی نسبی به جبهه برمیگردد. در هجده سالگی چهرهاش در اثر جراحتهای شدید و جراحیهای زیاد کاملاً شکل خود را از دست میدهد. در سال 1363 با دختری شانزده ساله به نام معصومه عقد میکند. در 1366 ازدواج میکند و در سال 1367 اولین فرزندش، که دختر است، متولد میشود. در مناطق جنگی به عنوان غواص در عملیاتهای زیادی شرکت میکند. پس از قبول قطعنامه و پایان جنگ برای مداوا به آلمان میرود و باز هم تحت عمل جراحی قرار میگیرد و بنا به درخواست خودش زودتر از موعد به ایران برمیگردد.نورالدین هنوز دردها و ناراحتیهای جسمی و دلتنگی دوری از دوستان شهیدش، مخصوصاً امیر مارالباش، را دارد.
عنوان سیزده سالگی برای مخاطب و خواننده کتاب کافی است تا به ابعاد هیجان آور موضوع پی ببرد.اینکه شخصی در سن سیزده سالگی، به عنوان اسیر جنگی به دست دشمن افتاده باشد شاید برای مخاطب امروزی امری غیرقابل باور باشد اما با خواندن این خاطرات نه تنها می تواند واقعیت این موضوع را از نزدیک لمس کند بلکه ماجراهای ناگفته زیادی را در کتاب بخواند و اسارت را جور دیگر درک کند . از همان لحظه اسارت، به دلیل سن و سال کمی که داشت افسران نظامی سعی در استفاده تبلیغاتی از این موضوع می کنند و وی را تحت فشار می گذارند تا بگوید که وی را به زور به جبهه اعزام کرده اند، اما طحانیان کوتاه نیامده و با استقامت برای خود ماجرا جویی های زیادی را در اسارت ترتیب می دهد. سید مهدی طحانیان به واسطه جثه کوچکش می توانست از لای نرده های زندان عبور کرده و خیلی از اتفاقات را از نزدیک و بدون واسطه مشاهد کند از جمله حضور زنان ایرانی که در اردوگاه اسیر بودند و تنها کسی که با آنها از نزدیک ارتباط داشت این اسیر نوجوان بود. درنهایت زمانی که آقای طحانیان از زندان های عراقی آزاد شد تنها 21 سال داشت که خود نوید یک شروع تازه را می داد.
نمای نزدیک:مرجان، گلبرگ آن گل سرخ است؛ گل سرخی به نام علی صیاد شیرازی که دمی عطری خوش پراکند و رفت؛ و مرجان نام دختر اوست که عقبافتاده ذهنی بوده و تا صفحات پایانی «در کمین گل سرخ» هیچ نامی از او نیست؛ چرا که پدرش در کوران جنگ چنان نگران همه فرزندان ایرانزمین بوده که نمیتوانسته تنها به فرزند خود بیندیشد. محسن مؤمنی قصهنویس است. به همینخاطر روایت زندگی صیادشیرازی را کاملاً غیرمنتظره و با تعلیق آغاز میکند؛ از آنجا که یک سرهنگ حکم بازداشت صیادشیرازی را صادر میکند و نمیداند چند روز بعد او ضامن جانش میشود. بعد قصه را از پدر صیادشیرازی که نظامی بوده شروع میکند تا برسد به کودکی و نوجوانی و جوانی صیاد. حالا او به عنوان یک نظامی در آستانه انقلاب، فعالیتهای انقلابی میکند و سرهنگ شعیبی او را به همین جرم به بازداشت میفرستد. چند روز بعد که انقلاب به ثمر میرسد جوانان انقلابی اصفهان میخواهند سرهنگ را اعدام کنند که صیادشیرازی شفاعتش را میکند. باقی قصه خواندنی مؤمنی، خواباندن غائله کردستان است و پاکسازی بانه و مریوان به دست صیاد شیرازی؛ رسیدنش به فرماندهی نیروی زمینی ارتش، فرماندهی عملیاتهای بزرگ جنگ، حضور موثر در آزادسازی هویزه و خرمشهر، انجام عملیات مرصاد و بعد شهادت گل سرخ داستان ما...
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوشلفظ باشد، روایتی عینی از واقعهای تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوشلفظ، که نامش را به دلیل نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته بودند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی، دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند. علی پانزده ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام میشود و آنجاست که درمییابد شهادت ارمغانی است که با ترک خود به دست میآید، اما گویی قرار است علی خوشلفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند؛ تا سالها بعد ماجرای وصل حدود هشتصد دوست و برادرش را برای ما روایت کند.