یکی از آن نیمروزهای ظاهر تکراری، احتمالا ملالآورتر از باقی روزها. اما نه. نه چندان تکراری؛ نه خیلی ملال آور.
توفانی در راه است. توفانی بزرگ. خیلی بزرگ.
زمانش در ذهنت مانده. ساعت و دقیقهاش. همهی جزئیاتش. ساعت ۰۴۸:۱۰ سه شنبه، ۶ شهریور ۱۳۹۷ در «طبقهی زیرین بیمارستان بانک ملی» بخش بیماران ریوی. سالنی فرورفته در سکوت. بیمارانی منتظر و آرام. ماتمکدهای نزدیک مراکز پولی ایران در خیابان فردوسی. کنار بانکهای ملی و مرکزی و صرافیها و سفارتخانهها.
با این همه بیاعتنا به پول با مرکزیت جسمهای آسیب دیده.
هرچه چشمان اهالی پول از شوق داشتهها برق میزند. چشمان بیماران روی سکوهای فلزی راه راه بی فروغ است.
اینها میهمانان بیدردسری شدهاند. دیگر صدایشان را بالا نمیبرند. نه ظرفی را چرک کرده اند و نه با سخنی
دلی را آزردهاند. اکثرشان قانعاند به خاموشی و التماس مثل الآن شان مثل همین جا. سکوت، سکوت.
یکه و تنها در برابر دکتر رسول ب- متخصص بیماریهای ریوی. مرد لاغر اندامی که برق چشمان تنگ شیطنت بارش اجازه نداده رنگ چشمانش را تشخیص بدهی. یکی از آن دکترهای خونسرد خوشرویی که تو را شناخت. شناخت و با لبخند سردی دستی بر شانهات زد: «شما کجا و این جا کجا آقای صدر؟»
«مریضی برای همه است. دکتر عزیز.»
دکتر عکسی با تو گرفت و فرستاد برای پسر دانشجویش که ادعا کرد هميشه شیفتهات بوده است. او درجامهی
سپید پزشکی نشست و تو با همان کت تیرهی همیشگیات کنارش ایستادی. او رو به دوربین لبخند زد و تو رو به دوربین نیشت را باز کردی. تخت معاینه درپس زمینه و یک میز در پیش زمینه است. تصاویر اسکن ریهات روی میز، تصاویر لعنتی. عکس گرفتن با پزشکان هرگز دلپذیر نبوده. پزشکان معمولا حالت فاتحان را میگیرند
و بیمار مادرمرده هميشه حقیر و کوچک به نظر میرسد. شبیه یکی از غلامان یا بردگان پزشک.
دکترب -- تصاویر ریهات را در برابر لایتباکس گرفته. تندتر شدن ضربان قلبت برخلاف خونسردی ظاهریات.
گزگز کردن نوک انگشتان دستان و پاهایت. بالا رفتن انگشت دست راست دکتر و پایین آوردنش روی ریهی چپ و نشان دادن دو نقطه. لکهی کوچکی همراه با تودهی بزرگی بالای سرش، لکهی سپیدی در آن قاب سیاه به اندازهی یک دانه لوبیا. تیز شدن گوشهایت. شنیدن آن واژهی نکبتی از زبان دکتر: مشکوک ... مشکوک ... مشکوک. پزشکان معمولا اخبار بد را تلگرافی به بیماران میدهند. چندان جمله پردازی نمیکنند. حتی پزشکان مهربان واژهی «مشکوک» را فقط و فقط آميخته با اندکی تعارف و همدردی بر زبان میآورند. و واژهی «مشکوک» در ترمینولوژیشان یعنی «بدخیم».