جستجو
منو بستن

ارباب ها

تولید کننده: ماهی
دکتر ماریانو آزوئلا دوران سرشار از انقلاب و ضدانقلاب و غارت و خونریزی مکزیک را مرکز داستانش قرار است و در آن حال و هوا نوشته است. او در زمان زندگی‌اش بزرگ‌ترین چهره ادبی مکزیک بود. داستان ارباب‌ها در دوران کوتاه مادرو بر قدرت نوشته شده است. داستان این کتاب در شهر کوچکی در غرب مکزیک روایت می‌شود که مردم تحت نفوذ و مالکیت خانواده‌ای تاجربانکدارمالک روزگار می‌گذرانند. این خانواده انگل‌وار شیرهٔ جان مردم را می‌مکند و بر قدرت خود می‌افزایند. آن‌ها که در دوران پورفیریو دیاز به نعمت و قدرت رسیده‌اند، برای تحکیم موقعیت و حفظ منافع و مزایای خود از هیچ کار پلید و خبیثانه‌ای رویگردان نیستند. بار عمدهٔ داستان بر دوش رودریگز است، روشنفکری شاعرمنش و منزوی که برخلاف همشهریان رادیکالش می‌اندیشد و تنها مغز روشن‌اندیش و تیزهوش شهر به شمار می‌رود. رودریگز نجیب‌ترین و درخشان‌ترین قهرمان آثار نویسنده است. ما در داستان ماجرای عشق عمیق و شورانگیز رودریگز به اسپرانزا بینیاس را هم می‌خوانیم.
قابلیت دسترسی: ناموجود
16,000 تومان
ارسال به
*
*
Shipping Method
نام
تخمین زمان ارسال
مبلغ
گزینه حمل و نقلی تعیین نشده است

دون ایگناسیو دستمالش را درآورد و آن را به‌دقت بر فرش خاک‌آلود و نخ‌نما پهن کرد. سپس عرق‌ریزان و آه‌کشان زانو زد و زیرلب گفت: «آه که هوا چقدر گرم است.»

دون برنابه، برادر ارشد، رو به عقب گرداند. یک جفت چشم پیر و سوزان، جای‌گرفته در چهره‌ای پژمرده و مصیبت‌زده، از زیر شال سیاهی به او دوخته شد. بانویی خوش‌پوش که نقاب افسردهٔ حساب‌شده‌ای بر چهره نهاده بود، به او سلام کرد. همه از حضور دون ایگناسیو، مهم‌ترین عضو خاندان، خبردار شده بودند. فقط پدر خِرِمیا، کوچک‌ترین برادر، در سمت چپ کشیش دعاخوان ایستاده و چشم‌دوخته به سقف زیر گنبد و گلدسته و شکوه زرین کلیسای هالی ترینیتی حالت خلسهٔ خود را حفظ کرده بود. چهرهٔ موش‌وار و پوزهٔ باریکش در یقهٔ شق و یراق‌دوزی‌های لباس رسمی کشیشی‌اش فرورفته بود. مرد دراز و کوژپشت و افسرده‌ای به نام دون خوان شمعی به دست دون ایگناسیو داد و او هم از مرد تشکر کرد.

دون خوان به میان جمعیت عقب رفت و خوشنود از تشکر دون ایگناسیو لبخند کمرنگی برلب آورد. شمع‌هایی را که دسته‌دسته در بغل داشت به سوگواران پیرامون خود می‌سپرد.

زن سالخورده‌ای که با دقت به دون ایگناسیو چشم دوخته بود، دست سیاه و استخوانی‌اش را به سوی او دراز کرد و گفت: «ناچیتو، کلاهت را بده من نگه دارم.»

و دون ایگناسیو گفت: «متشکرم.»

مرد دیگری پیش آمد و گفت: «ناچو، متأسفم که باید بروم، از صمیم قلب متأسفم. اما ساعت نُه است و دولورس در دکان تنهاست.

خودت خوب می‌دانی که در این مصیبت با تو شریکم. هرچه نباشد، ما با هم همشاگردی بوده‌ایم.»

دون ایگناسیو دست خود را به فشار انگشتان خیس از عرق همشاگردی‌اش سپرد و گفت:

«متشکرم، دون تیموتئو.»

«دون ایگناسیو! شمع دوم سمت راستتان دارد خادم کلیسا را می‌سوزاند.»

دون ایگناسیو آستین خادم را کشید و شمع را نشانش داد. خادم برگشت و بی‌آن‌که تغییری در چهره‌اش ظاهر شود گفت: «متشکرم.»

در طول مراسم دعا و تعزیه، همه در پی بهانه‌ای بودند تا با دون ایگناسیو صحبتی کنند و احترام و وفاداری خود را نسبت به مؤسسهٔ بزرگ دل یانو و پسران ابراز دارند. دون ایگناسیو به شکلی خستگی‌ناپذیر «متشکرم» خود را تحویلشان می‌داد. سرانجام کشیش‌ها، پشت سرهم و برای آخرین بار، سه مرتبه دور تابوت طواف کردند تا شیطان را از متوفی دور کنند.

مراسم به پایان رسید. شش دهقان قلچماق تابوت نو و برّاق را روی شانه بلند کردند و بیرون بردند و خیل عزاداران نیز به دنبال آن‌ها روان شدند.

مشخصات محصولات
پدید آورندهماریانو آزوئلا
تعداد صفحات144
سال انتشار1399
شمارگان1500
نوبت چاپدوم
قطع کتابجیبی
شابک9789642093281
نوع جلدشومیز
مترجمسروش حبیبی
0.0 0
نقد و بررسی خود را بنویسید بستن
*
*
  • بد
  • عالی
*
*
*