آریل دورفمن این معمای جنایی-موسیقایی واقعی را از دل تاریخ بیرون کشیده؛ سال 1789 است و موتزارت از سر احترام و کنجکاوی بر مزار یوهان سباستین باخ حاضر شده. شایعه است جراح چشمپزشکی باخْ، آهنگسازِ کبیر، را به قتل رساندهاست. چهل سال بعد، موتزارت جوان برای پیداکردن پاسخ این معما در هزارتویی از موسیقی و شرارت گم میشود و در روزگار سرکشیها همراه با آهنگسازان نابغه در سالنهای موسیقی و نجیبخانهها دمخور شارلاتانها و نجیبزادگان میشود. موتزارت با آن صدای گرم و جوانش راوی این معماست؛ در جستوجوی سرنخ سراغ مرگ مرموز فریدریش هندل، موسیقیدان همعصر باخ، رفته و البته سایهی کریستین باخ بهعنوان میراثدار باخ کبیر در تمام این مسیر بر سرش سنگینی میکند و بازماندهی آن جراح متهمبهقتل او را هر دم به جهان زیرینِ مملو از عیش و عشرت میبرد.
این کتاب داستان گروهی از زنان است که شورشی را طراحی میکنند؛ زیرا همسران آنها جانشان را در یک جریان سیاسی از دست دادهاند. اتفاقهای این داستان در روستایی در یونان سال 1942 رخ میدهد، این دورافتادگی و بیزمانی و بیمکانی داستان نشان از وجود دیکتاتوری در تمام دنیا است. هر کجای این دنیا میتواند نظام سلطهگر و ظالمی وجود داشته باشد و به مردم آسیب بزند. دیکتاتوری زمان و مکان ندارد و هر کس میتواند این کتاب را به سرزمین دیکتاتور زدهی خودش شبیه بداند. شخصیتهای عمدهی این داستان زنان هستند و آنها هر روز جنازهی یکی از پسران یا همسرانشان را در رودخانهای پیدا میکنند. دولت به این زنان اجازهی سوگواری و مراسم تدفین نمیدهد و این زنان روبهروی این نظام سرکوبگر میایستند. این داستان زن محور دارای فصلهای متعدد است که با راویهای مختلف نوشته شده است. «سوفیا آنجلوس»، مادربزرگ خانواده یکی از شخصیتهای اصلی این داستان است که رفتار و عملکردش نشان از شجاعت در مواجهه با ستمهای سیاسی است. کتاب «بیوهها» از توصیفات و فضاسازیهای بسیار خوبی برخوردار است و خواننده در تمام طول کتاب میتواند وقایع را متصور شود. این داستان درواقع یادآور نام افرادی است که در طول تاریخ در میان بازیهای سیاسی قربانی شدهاند و زندگی و جانشان را از دست دادهاند.