یکولای استپانوویچ ، پرفسوری سرشناس، صاحب نشان ها و مدال های متعدد روسی و خارجی است که از بی خوابی و دوره های ضعف ویرانگر رنج می برد. او در مه تاریکی زندگی می کند. نیکولای سعی می کند دلایل کاهش سریع جسمی و روانی خود را در مواجهه با بیماری نامشخص و (طبق پیش فرض خودش) ، مرگ قریب الوقوع در طی شش ماه آینده تحلیل کند. او با دنیای اطرافش احساس بیگانگی می کند و قادر به برقراری ارتباط عاطفی با لیزا و کتیا (به ترتیب دختر و نامادری) اش نیست ، زیرا کاملا از هم گسیخته و از مشکلات خودش رنج می برد. این کتاب را آنتون چخوف در سال 1889 تحت تأثیر مرگ برادرش، نیکولای نوشته است. آن را به عنوان یکی از ماندگارترین آثار چخوف توصیف کرده اند: "یک مطالعه نافذ در ذهن یک استاد پزشکی مسن و در حال مرگ"
اقای نویسنده و جنجال بر سر آپارتمان دولتی، در واقع خاطره ای است که نویسنده از زندگی خودش روایت کرده است. برای تحقیق و مطالعه درباره ی زندگی نیازی به رفتن به ماموریت هنری و خرج تراشی بیهوده برای خزانه ی دولت نیست، زندگی را در همان جا که هستید بررسی کنید: هم بسیار پر بارتر خواهد بود و هم ارزان تر. دست کم می توانید نگاهی به حیاط مجتمع ما بیندازید، ببینید چه آدم هایی، چه تیپ هایی، چه سرنوشتهایی ! احتمالا در کارخانه ی ماشین سازی کامسکی یا راهآهن بایکال-آمور هم آدم های جالب توجه پیدا می شود ولی نه به این نسبت. مجتمع ما مجتمع خیلی به خصوصی نیست، ولی نمی شود هم که گفت معمولی است. اینجا «مهندسان روح بشر» زندگی می کنند، اعضای تعاونی مسکن «نویسندگان مسکو». آدمهای بسیاری روی کره ی زمین وجود دارند که در طول زندگی شان حتی یک نویسنده ی زنده را هم به چشم ندیده اند، ولی در مجتمع ما بیش از صد نویسنده ی زنده هست. نویسندگان مشهور، کم شهرت، و اصلا بدون شهرت. ثروتمند، فقیر، با استعداد، منحصر به فرد، بی استعداد، چپی، راستی، وسطی و هیچ جایی. دهها سال است که یکدیگر را می شناسند. در زمان های گذشته یکدیگر را می خوردند، ولی حالا در صلح و صفا زیر یک سقف زندگی می کنند
بازگشت به پنجرود زندگینامهی خیالی رودکی است. ماجرای رمان از زمان کهنسالی رودکی آغاز میشود، هنگامی که به دستور امیر نوح سامانی نابینا شده و به سیاهچال افتاده و حالا باید با پای پیاده، با راهنمایی پسرک نوجوانی به نام شیرافکن، رهسپار زادگاهش، روستای پنجرود، شود. امیرالشعرا در این مسیر طولانی پیوسته مراحل مختلف زندگی خود را مرور میکند: از کودکیاش در پنجرود و تحصیلش در سمرقند، جایی که شعرهایش رفتهرفته بر سر زبانها میافتند، تا زمانی که در دربار امیر نصر سامانی به مقام امیرالشعرایی میرسد و به ثروت و مکنتی افسانهای میرسد و سپس مورد
رودولف ایوانویچ، میکروبیولوژیستی که بر روی واکسن طاعون کار میکند برای سخنرانی در همایش شورای مدیران وزارت بهداشت به مسکو دعوت میشود، غافل از اینکه بیاحتیاطی کوچکی او را به طاعون آلوده کرده است. رودولف پیش از آنکه نشانههای بیماری در او ظاهر شود با آدمهای بسیاری معاشرت کرده و حکومت وقت برای جلوگیری از شیوع بیشتر بیماری، رئیسِ پلیسمخفی را مامور به جمعآوری و قرنطینهی همهي آنهایی میکند که رودولف نزدیکشان بوده. تصمیم به پنهان کردن حقیقت و دستگیری بیچون و چرای کسانی که ممکن است بیماری را پخش کنند اگرچه جلوی شیوع بیماری... .
«قلب سگی» رمانی طنز و انتقادی و ضد کمونیستی، نوشته میخاییل بولگاکف، نویسنده بزرگ روس است. میخاییل آفاناسییویچ بولگاکوف از مشهورترین و پرخوانندهترین نویسندگان سدهٔ بیستم روسیه است. آثار او نهفقط در ادبیات روسیه، بلکه در ادبیات جهان نیز جایگاه والایی دارند و به بسیاری از زبانهای دنیا برگردانده شدهاند و پژوهشگران روس و غیرروس آنها را تحلیل و بررسی کردهاند. داستانها و نمایشنامههای بولگاکوف در خیلی از کشورهای دنیا روی صحنهٔ تئاتر و بر پردهٔ سینما به نمایش درآمدهاند؛ هرچند نویسنده در زمان حیات از چنین توجهی بینصیب ماند و مهمترین آثار او تنها چند دهه پس از مرگش امکان انتشار پیدا کردند. «قلب سگی» ماجرای پروفسوری به اسم فیلیپ فیلیپوویچ براوژنسکی است که برای آزمایش خود یک سگ زخمی را از خیابان پیدا میکند و با همکاری دستیارش، با یک عمل جراحی سخت، سگ را تبدیل به انسان میکند و برای این کار غده هیپوفیز یک جسد را در جمجمه سگ میگذارد. سگ کمکم به شکل انسان درمیآید و توانایی حرفزدن پیدا میکند. اما فاجعه اینجا است که براوژنسکی هیپوفیز یک مجرم سابقهدار را در بدن او کار گذاشته و سگ رفتارهای عجیب و زنندهای دارد و برای خود اسمهای عجیبی میگذارد. بولگاکف جوانیاش را در دوران انقلاب ۱۹۱۷روسیه گذراند و شاهد چهار بار دست به دست شدن قدرت در شهر کییف، زادگاهش بود. او یک نویسنده ضد کمونیسم بود و در این داستان هم سگ را نماد مردم روسیه معرفی کرده که در حکومت کمونیستی زیر ستم و خشونت بودند. جراح هم نماد حزب کمونیست است یا شاید خود لنین و عمل پیوند هم نشانه انقلاب. بولگاکف این اثر را چندماه بعد از مرگ لنین نوشت و همه، آن را یک تمثیل برنده از انقلاب روسیه دانستند.
یادداشتهای یک پزشک جوان مجموعه داستانهایی از میخاییل بولگاکوف نویسندهٔ بزرگ ضد کمونیسم روس است. حرفهٔ اصلی بولگاکف پزشکی بود. او در اواخر سپتامبر سال ۱۹۱۶ به اتفاق همسرش، تاتیانا لاپّا، راهی بیمارستان قصبهٔ دورافتادهٔ نیکولسکویه در ایالت اسمولنسک شد. خاطرات این دوره از زندگی و کار پزشکی او در مجموعهٔ داستانهای کتاب حاضر بازتاب یافته است. داستانهای این مجموعه در زمان زندگی بولگاکوف بهصورت جداگانه در نشریات به چاپ میرسیدند و البته اکثر آنها دارای عنوان فرعی یادداشتهای یک پزشک جوان بودند. بولگاکوف در سالهای بعد نیز در نامههایش از قصد خود برای تنظیم اثری با همین عنوان سخن گفته بود، ولی این کار را انجام نداد. ناهماهنگیهایی هم که ممکن است در داستانها به چشم بخورد از همین مسئله ناشی میشود. یادداشتهای یک پزشک جوان براساس واقعیت نوشته شده و بولگاکوف تقریباً همهٔ رویدادهای توصیفشده در داستانها را شخصاً تجربه کرده و از سر گذرانده بود. پژوهشگران براساس اسناد و مدارک و بهویژه با استناد به خاطرات همسر اول نویسنده، بسیاری از شباهتهای موجود میان داستانها و زندگی واقعی بولگاکوف را مشخص کردهاند که در کتاب به صورت زیرنویس به آنها اشاره شده است. از این شباهتها بهراحتی میتوان نتیجه گرفت که بولگاکوف بههیچوجه در شرح خدمات پزشکی خود در کتاب غلو نکرده و واقعا وقت و دانش و نیروی خود را از جان و دل در خدمت بیماران گذاشته بود.
کتاب دوازده صندلی یکی از مشهورترین کتابهای طنز در روسیه است که پس از سالها، بالاخره در ایران نیز به چاپ شد. این رمان، که توسط ایلیا ایلف و یوگنی پتروف نوشته شده، با داستانی پرکشش و با طنزی عمیق به شوروی بعد از انقلاب اکتبر میپردازد. کتاب دوازده صندلی به حدی در میان مردم روسیه محبوب است که برخی از جملات و تکیهکلامهای شخصیت اصلی آن به ضربالمثل تبدیل شده است.